سخنانی در شیکاگو به مناسبت هشتاد و هفتمین سالگرد پیمان کلوگ-برایاند، 87 اوت 27.
از اینکه من را به اینجا دعوت کردید بسیار سپاسگزارم و از کتی کلی برای هر کاری که انجام می دهد تشکر می کنم و از فرانک گوتز و همه کسانی که در ایجاد این مسابقه مقاله و تداوم آن مشارکت داشتند تشکر می کنم. این مسابقه بهترین چیزی است که از کتاب من بیرون آمده است وقتی جنگ جهانی غیرقانونی است.
من پیشنهاد کردم که 27 آگوست در همه جا تعطیل باشد، و این هنوز اتفاق نیفتاده است، اما شروع شده است. شهر سنت پل، مینه سوتا، این کار را انجام داده است. فرانک کلوگ، که پیمان کلوگ-بریاند برای او نامگذاری شده است، از آنجا بود. گروهی در آلبوکرکی مانند گروههایی در شهرهای دیگر امروز و سالهای اخیر رویدادی را برگزار میکنند. یکی از اعضای کنگره این مناسبت را در پرونده کنگره شناسایی کرده است.
اما پاسخهایی که به برخی از مقالات از خوانندگان مختلف ارائه شده و در کتابچه گنجانده شده است، معمولی است، و نارساییهای آنها نباید به طور ضعیفی در مقالات منعکس شود. تقریباً همه نمی دانند که قانونی در مورد کتاب ها وجود دارد که همه جنگ ها را ممنوع می کند. و وقتی شخصی متوجه می شود، معمولاً بیش از چند دقیقه طول نمی کشد تا این واقعیت را بی معنی رد کند. پاسخ به انشاها را بخوانید. هیچ یک از پاسخ دهندگانی که نادیده گرفته بودند، مقالات را با دقت بررسی نکردند یا منابع اضافی را مطالعه نکردند. واضح است که هیچ یک از آنها یک کلمه از کتاب من را نخوانده اند.
هر بهانه قدیمی برای رد کردن پیمان کلوگ-برایاند کار می کند. حتی ترکیبی از بهانه های متناقض هم خوب جواب می دهد. اما برخی از آنها به راحتی در دسترس هستند. رایج ترین آنها این است که ممنوعیت جنگ کارساز نبود، زیرا از سال 1928 جنگ های بیشتری وجود داشته است. بنابراین، ظاهراً، معاهده ای که جنگ را ممنوع می کند ایده بدی است، در واقع از هیچ چیز بدتر است. ایده مناسبی که باید امتحان می شد مذاکرات دیپلماتیک یا خلع سلاح است یا ... جایگزین خود را انتخاب کنید.
آیا می توانید تصور کنید که کسی تشخیص دهد که شکنجه از زمان اعمال ممنوعیت های قانونی متعدد برای شکنجه ادامه داشته است و اعلام کند که قانون ضد شکنجه باید کنار گذاشته شود و به جای آن از چیز دیگری استفاده شود، شاید دوربین های بدن یا آموزش مناسب یا هر چیز دیگری؟ آیا می توانید آن را تصور کنید؟ آیا میتوانید تصور کنید که کسی، هر کسی، تشخیص دهد که رانندگی در حالت مستی ممنوعیتهای آن را بیشتر کرده است و اعلام کند که قانون شکست خورده است و باید به نفع آزمایش تبلیغات تلویزیونی یا دستگاههای تنفسسنجی برای دسترسی به کلیدها یا هر چیز دیگری لغو شود؟ دیوانگی محض، درست است؟ بنابراین، چرا نادیده گرفتن قانون منع جنگ دیوانگی محض نیست؟
این مانند ممنوعیت الکل یا مواد مخدر نیست که باعث شود استفاده از آنها مخفیانه شود و در آنجا با عوارض جانبی بدی گسترش یابد. انجام جنگ در خلوت بسیار دشوار است. تلاش میشود تا جنبههای مختلف جنگ پنهان شود، مطمئناً و همیشه چنین بوده است، اما جنگ همیشه اساساً عمومی است و افکار عمومی ایالات متحده از ترویج پذیرش آن اشباع شده است. سعی کنید یک سینمای ایالات متحده را پیدا کنید نه در حال حاضر هر فیلمی را نشان می دهد که جنگ را تجلیل می کند.
قانون منع جنگ نه بیشتر و نه کمتر از آنچه در نظر گرفته شده است، بخشی از بسته ای از رویه ها با هدف کاهش و حذف جنگ است. پیمان کلوگ-برایاند در رقابت با مذاکرات دیپلماتیک نیست. منطقی نیست که بگوییم "من مخالف ممنوعیت جنگ و طرفدار استفاده از دیپلماسی به جای آن هستم." خود پیمان صلح ابزارهای صلح آمیز، یعنی دیپلماتیک را برای حل و فصل هر درگیری تعیین می کند. این پیمان مخالف خلع سلاح نیست، بلکه هدف آن تسهیل آن است.
پیگردهای جنگی در پایان جنگ جهانی دوم در آلمان و ژاپن، عدالت پیروز یک طرفه بود، اما آنها اولین محاکمه جنایت جنگی بودند و بر اساس پیمان کلوگ-برایاند بودند. از آن زمان، کشورهای به شدت مسلح هنوز دوباره با یکدیگر نجنگیدهاند و تنها با کشورهای فقیری که حتی از سوی دولتهای منافقی که 87 سال پیش این پیمان را امضا کردهاند، شایسته رفتار منصفانه ندانستهاند، جنگ کردهاند. این شکست جنگ جهانی سوم ممکن است دوام نیاورد، ممکن است به ایجاد بمب های هسته ای نسبت داده شود، و/یا ممکن است یک موضوع شانس محض باشد. اما اگر بعد از اولین دستگیری به خاطر آن جنایت، هیچ کس دوباره در حالت مستی رانندگی نمی کرد، بیرون انداختن قانون به عنوان بدتر از بی فایده بودن، حتی عجیب تر از بیرون انداختن آن در حالی که جاده ها پر از مست است به نظر می رسید.
پس چرا مردم اینقدر مشتاقانه پیمان صلح را بلافاصله پس از اطلاع از آن نادیده می گیرند؟ من قبلاً تصور می کردم این فقط یک سؤال از تنبلی و پذیرش میم های بد در تیراژ سنگین است. اکنون فکر میکنم این بیشتر به اعتقاد به اجتنابناپذیری، ضرورت یا سودمندی جنگ مربوط میشود. و در بسیاری از موارد فکر میکنم ممکن است موضوع سرمایهگذاری شخصی در جنگ باشد، یا بیمیلی از این که فکر کنیم پروژه اولیه جامعه ما ممکن است کاملاً و به شدت شیطانی و همچنین آشکارا غیرقانونی باشد. من فکر می کنم برای برخی افراد نگران کننده است که به این ایده فکر کنند که پروژه مرکزی دولت ایالات متحده، که 54 درصد از مخارج اختیاری فدرال را به عهده می گیرد، و بر سرگرمی ها و تصویر ما از خود تسلط دارد، یک کار جنایی است.
نگاه کنید که مردم چگونه با کنگره که ظاهراً شکنجه را هر دو سال یکبار ممنوع میکند، همراهی میکنند، حتی اگر قبل از شکنجه که در دوران جورج دبلیو بوش شروع شد، کاملاً ممنوع بود، و ممنوعیتهای جدید در واقع به نظر میرسد که روزنههایی را برای شکنجه باز میکند، درست مانند سازمان ملل. منشور برای جنگ انجام می دهد. را واشنگتن پست در واقع بیرون آمد و گفت، درست همانطور که دوست قدیمی اش ریچارد نیکسون می گفت، چون بوش شکنجه می کرد باید قانونی بوده باشد. این یک عادت فکری رایج و آرامش بخش است. از آنجا که ایالات متحده جنگ می کند، جنگ باید قانونی باشد.
در گذشته در بخشهایی از این کشور زمانهایی بوده است که تصور این که بومیان آمریکا حقوقی برای زمین دارند، یا افراد برده حق آزادی دارند، یا اینکه زنان به اندازه مردان انسان هستند، افکار غیرقابل تصوری بود. اگر تحت فشار قرار می گرفت، مردم آن ایده ها را با هر بهانه ای که به دست می آمد، رد می کردند. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که بیش از هر چیز دیگری روی جنگ سرمایه گذاری می کند و این کار را به صورت روتین انجام می دهد. پرونده ای که توسط یک زن عراقی مطرح شده است اکنون در حوزه نهم در حال تجدیدنظرخواهی است تا مقامات آمریکایی را بر اساس قوانین نورنبرگ برای جنگ علیه عراق که در سال 9 آغاز شد، مسئول بدانند. از نظر قانونی این پرونده یک پیروزی مطمئن است. از نظر فرهنگی غیرقابل تصور است. تصور کنید سابقه ای که برای میلیون ها قربانی در ده ها کشور ایجاد می شود! بدون تغییر عمده در فرهنگ ما، این مورد شانسی ندارد. تغییری که در فرهنگ ما لازم است یک تغییر قانونی نیست، بلکه تصمیمی برای تبعیت از قوانین موجود است که در فرهنگ کنونی ما به معنای واقعی کلمه باورنکردنی و ناشناخته است، حتی اگر به طور واضح و مختصر نوشته شده باشد و در دسترس عموم باشد و تصدیق شود.
ژاپن نیز وضعیت مشابهی دارد. نخست وزیر این عبارات را بر اساس پیمان کلوگ-بریاند و در قانون اساسی ژاپن تفسیر کرده است: «مردم ژاپن برای همیشه از جنگ به عنوان حق حاکمیتی ملت و تهدید یا استفاده از زور به عنوان وسیله ای برای حل و فصل اختلافات بین المللی چشم پوشی می کنند. نیروی دریایی و هوایی و سایر پتانسیل های جنگی هرگز حفظ نخواهند شد. حق جنگ طلبی دولت به رسمیت شناخته نخواهد شد.» نخست وزیر این کلمات را به معنای "ژاپن باید ارتش خود را حفظ کند و در هر نقطه از زمین جنگ به راه اندازد." ژاپن نیازی به اصلاح قانون اساسی خود ندارد، بلکه باید از زبان واضح خود تبعیت کند - همانطور که ایالات متحده احتمالاً می تواند با خواندن کلمه "مردم" در قانون اساسی ایالات متحده به معنای "مردم" از اعطای حقوق بشر به شرکت ها دست بردارد.
فکر نمیکنم اجازه بدهم کنار گذاشتن عمومی پیمان کلوگ-برایاند توسط افرادی که پنج دقیقه قبل از وجود آن هیچوقت نمیدانستند، مرا آزار میدهد که آیا بسیاری از مردم در جنگ نمیمیرند یا به جای کتاب توییتی نوشته بودم. اگر من به تازگی در توییتر با 140 کاراکتر یا کمتر نوشته بودم که معاهده ای که جنگ را ممنوع می کند قانون کشور است، چگونه می توانستم اعتراض کنم وقتی کسی آن را بر اساس برخی واقعیت هایی که برداشت کرده بود رد کرد، مانند آن آقای بریان، برای کسی که این معاهده همراه با کلوگ نامگذاری شده است، خواهان معاهده ای بود که با آن ایالات متحده را مجبور به پیوستن به جنگ های فرانسه کند؟ البته این درست است، به همین دلیل است که کار فعالان برای متقاعد کردن کلوگ برای متقاعد کردن بریاند برای گسترش این معاهده به همه کشورها، حذف مؤثر آن به عنوان یک تعهد به ویژه به فرانسه، الگویی از نبوغ و فداکاری بود که ارزش نوشتن کتابی را داشت. به جای توییت
من کتاب را نوشتم وقتی جنگ جهانی غیرقانونی است نه فقط برای دفاع از اهمیت پیمان کلوگ-برایاند، بلکه در درجه اول برای تجلیل از جنبشی که آن را به وجود آورد و برای احیای آن جنبش، که فهمیده بود که در آن زمان، و هنوز راه درازی در پیش دارد. این جنبشی بود که حذف جنگ را به عنوان گامی برای از بین بردن خصومت های خونی و دوئل و بردگی و شکنجه و اعدام تصور می کرد. این امر مستلزم خلع سلاح و ایجاد نهادهای جهانی و بالاتر از همه توسعه هنجارهای فرهنگی جدید بود. جنبش Outlawry به دنبال این بود که جنگ را غیرقانونی جلوه دهد، در راستای هدف انگ زدن به جنگ به عنوان چیزی غیرقانونی و نامطلوب.
بزرگترین خبر سال 1928، حتی در آن زمان حتی از پرواز چارلز لیندبرگ در سال 1927 که به موفقیت آن به شیوه ای کاملاً نامرتبط با باورهای فاشیستی لیندبرگ کمک کرد، امضای پیمان صلح در پاریس در 27 اوت بود. آیا کسی آنقدر ساده لوح بود که باور کند پروژه پایان دادن به جنگ به خوبی در مسیر موفقیت قرار دارد؟ چطور ممکن است نبودند؟ برخی از مردم در مورد هر اتفاقی که می افتد ساده لوح هستند. میلیونها میلیون آمریکایی بر این باورند که هر جنگ جدید بالاخره جنگی خواهد بود که صلح را به ارمغان میآورد، یا اینکه دونالد ترامپ همه پاسخها را دارد، یا اینکه مشارکت ترانس پاسیفیک آزادی و رفاه را برای ما به ارمغان خواهد آورد. میشل باخمن از توافق ایران حمایت میکند، زیرا میگوید این توافق به جهان پایان میدهد و عیسی را باز میگرداند. (البته این دلیل نمیشود که ما از توافق ایران حمایت نکنیم.) هر چه تفکر انتقادی کمتر آموزش داده شود و توسعه یابد و تاریخ کمتر آموزش داده شود و درک شود، سادهلوحانه میدان عمل گستردهتری دارد. در، اما ساده لوحی همیشه در هر رویدادی وجود دارد، همانطور که بدبینی وسواسی وجود دارد. موسی یا برخی از ناظران او ممکن است فکر می کردند که او با یک فرمان به قتل پایان می دهد، و چند هزار سال بعد ایالات متحده این ایده را آغاز کرده است که افسران پلیس نباید سیاه پوستان را بکشند؟ و با این حال هیچ کس پیشنهاد نمی کند قوانینی علیه قتل وضع شود.
و افرادی که کلوگ-برایاند را به وقوع پیوستند، که نام آنها کلوگ یا برایاند نبود، به دور از ساده لوحی بودند. آنها انتظار یک مبارزه چند نسل را داشتند و از شکست ما در ادامه مبارزه و رد کردن کار آنها به این دلیل که هنوز موفق نشده است شگفت زده، گیج و دلشکسته خواهند شد.
اتفاقاً، یک رد جدید و موذیانه از کار صلح نیز وجود دارد که راه خود را در پاسخ به مقالات و در بیشتر رویدادهای این روزها باز می کند، و من می ترسم که ممکن است به سرعت در حال رشد باشد. این پدیده ای است که من آن را پینکریسم می نامم، رد کنشگری صلح بر اساس این باور که جنگ به خودی خود از بین می رود. این ایده دو مشکل دارد. یکی این که اگر جنگ از بین می رفت، تقریباً به طور قطع تا حد زیادی به دلیل کار افرادی بود که با آن مخالف بودند و تلاش می کردند آن را با نهادهای صلح آمیز جایگزین کنند. دوم، جنگ از بین نمی رود. دانشگاهیان ایالات متحده برای ناپدید شدن جنگ که بر پایه تقلب است، ادعا می کنند. آنها جنگ های ایالات متحده را چیزی غیر از جنگ تعریف می کنند. آنها تلفات را با جمعیت جهانی اندازهگیری میکنند، بنابراین از این واقعیت اجتناب میکنند که جنگهای اخیر به اندازه جنگهای گذشته برای جمعیتهای درگیر بد بوده است. آنها موضوع را به کاهش انواع دیگر خشونت سوق می دهند.
کاهش سایر انواع خشونت، از جمله مجازات اعدام در ایالت های ایالات متحده، باید مورد تجلیل قرار گیرد و به عنوان الگویی برای آنچه می توان با جنگ انجام داد، مورد توجه قرار گیرد. اما این کار هنوز با جنگ انجام نشده است و جنگ به تنهایی بدون تلاش و فداکاری زیاد ما و بسیاری از افراد دیگر انجام نمی شود.
خوشحالم که مردم سنت پل فرانک کلوگ را به یاد می آورند، اما داستان فعالیت های صلح اواخر دهه 1920 یک الگوی عالی برای فعالیت است، دقیقاً به این دلیل که کلوگ مدت کوتاهی قبل از اینکه مشتاقانه برای آن کار کند با کل ایده مخالف بود. او توسط یک کمپین عمومی که توسط یک وکیل و فعال شیکاگو به نام سالمون الیور لوینسون آغاز شد، معرفی شد، که قبر او در گورستان اوک وودز بدون توجه قرار دارد و 100,000 مقاله او در دانشگاه شیکاگو خوانده نشده است.
من یک مقاله درباره لوینسون به آن فرستادم تریبون که از چاپ آن خودداری کرد، همانطور که خورشید. هرالد روزانه به چاپ آن رسید را تریبون چند هفته پیش اتاقی برای چاپ ستونی پیدا کرد که آرزو می کرد طوفانی مانند کاترینا شیکاگو را درنوردد و به اندازه کافی هرج و مرج و ویرانی ایجاد کرد تا امکان تخریب سریع سیستم مدارس دولتی شیکاگو فراهم شود. یک روش ساده تر برای از بین بردن سیستم مدرسه ممکن است فقط مجبور کردن همه دانش آموزان به خواندن آن باشد شیکاگو تریبون.
این بخشی از آنچه من نوشتم است: سو لوینسون وکیلی بود که معتقد بود دادگاه ها به اختلافات بین فردی بهتر از دوئل قبل از ممنوعیت رسیدگی می کنند. او می خواست جنگ را به عنوان وسیله ای برای رسیدگی به اختلافات بین المللی غیرقانونی اعلام کند. تا سال 1928، شروع جنگ همیشه کاملاً قانونی بود. لوینسون می خواست همه جنگ ها را غیرقانونی اعلام کند. او نوشت: «فرض کنید،» پس از آن تاکید شده بود که فقط «دوئل تهاجمی» باید غیرقانونی شود و «دوئل دفاعی» دست نخورده باقی بماند.»
باید اضافه کنم که قیاس ممکن است از جهت مهمی ناقص باشد. دولت های ملی دوئل را ممنوع کردند و برای آن مجازات تعیین کردند. هیچ دولت جهانی برای مجازات کشورهایی که جنگ می کنند وجود ندارد. اما دوئل تا زمانی که فرهنگ آن را رد نکرد، از بین نرفت. قانون کافی نبود. و بخشی از تغییر فرهنگی علیه جنگ قطعاً باید شامل ایجاد و اصلاح نهادهای جهانی باشد که به صلحسازی و مجازات جنگافروزی پاداش میدهند، زیرا در واقع چنین نهادهایی جنگافروزی توسط کشورهای فقیر را که بر خلاف دستور کار غرب عمل میکنند مجازات میکنند.
لوینسون و جنبش غیر قانونی که او در کنار وی جمع آوری کرده بودند، از جمله جین آدمامز، مشهور شیکاگو، معتقد بودند که جنگ، جرم و جنایت را شروع می کند و آن را از بین می برد و باعث تضعیف خلع سلاح می شود. آنها همچنین ایجاد قوانین بین المللی و سیستم های داوری و ابزارهای جایگزین برای مقابله با درگیری ها را دنبال کردند. خاتمه دادن به جنگ اولین گام در یک روند طولانی در واقع پایان دادن به این نهادهای عجیب و غریب بود.
جنبش قانون شریعتی با مقاله لوینسون که در آن پیشنهاد شده بود ، راه اندازی شد جمهوری جدید مجله در 7 مارس 1918، و یک دهه طول کشید تا به پیمان کلوگ-برایاند دست یابد. وظیفه پایان دادن به جنگ ادامه دارد و پیمان ابزاری است که ممکن است هنوز کمک کند. این معاهده ملت ها را متعهد می کند که اختلافات خود را تنها از راه های مسالمت آمیز حل و فصل کنند. وب سایت وزارت امور خارجه ایالات متحده آن را همچنان در حال اجرا فهرست کرده است، همانطور که دفترچه راهنمای قانون جنگ وزارت دفاع که در ژوئن 2015 منتشر شد.
جنون سازماندهی و فعالیتی که پیمان صلح را ایجاد کرد، گسترده بود. سازمانی را برای من بیابید که از دهه 1920 وجود داشته است و من سازمانی را برای شما می یابم که در حمایت از لغو جنگ ثبت شده است. این شامل لژیون آمریکایی، لیگ ملی رأی دهندگان زن و انجمن ملی والدین و معلمان می شود. در سال 1928 تقاضا برای غیرقانونی کردن جنگ غیرقابل مقاومت بود و کلوگ که اخیراً فعالان صلح را مورد تمسخر و نفرین قرار داده بود، شروع به پیروی از آنها کرد و به همسرش گفت که ممکن است برای جایزه صلح نوبل باشد.
در 27 اوت 1928 ، در پاریس ، پرچم های آلمان و اتحاد جماهیر شوروی به همراه بسیاری دیگر به اهتزاز درآمد ، همانطور که صحنه ای که در آهنگ "آخرین شب عجیب ترین خواب را دیدم" توصیف شده است ، به اهتزاز درآمد. در اوراقی که مردها امضا می کردند واقعاً گفته شده بود که آنها هرگز دیگر با هم دعوا نخواهند کرد. قانون شکنان مجلس سنای آمریكا را متقاعد كردند كه این قرارداد را بدون هیچ گونه قید و شرط رسمی تصویب كند.
منشور سازمان ملل متحد در 24 اکتبر 1945 تصویب شد، بنابراین هفتادمین سالگرد آن نزدیک است. پتانسیل آن هنوز محقق نشده است. از آن برای پیشبرد و جلوگیری از صلح استفاده شده است. ما به هدف آن یعنی نجات نسل های بعدی از بلای جنگ نیاز داریم. اما باید روشن کنیم که منشور سازمان ملل چقدر ضعیف تر از پیمان کلوگ-بریاند است.
در حالی که پیمان کلوگ-برایاند همه جنگ ها را ممنوع می کند، منشور سازمان ملل امکان جنگ قانونی را باز می کند. در حالی که اکثر جنگها شرایط محدود دفاعی بودن یا مجوز سازمان ملل را ندارند، بسیاری از جنگها به گونهای به بازار عرضه میشوند که گویی این شرایط را دارند و بسیاری از مردم فریب میخورند. آیا پس از 70 سال زمان آن نرسیده است که سازمان ملل اجازه جنگ را متوقف کند و به جهانیان بفهماند که حمله به کشورهای دور دفاعی نیست؟
منشور سازمان ملل متحد پیمان کلوگ-بریاند را با این عبارات تکرار می کند: "همه اعضا باید اختلافات بین المللی خود را با روش های مسالمت آمیز حل و فصل کنند به گونه ای که صلح و امنیت بین المللی و عدالت به خطر نیفتد." اما منشور آن روزنهها را برای جنگ نیز ایجاد میکند، و ما تصور میکنیم که چون منشور استفاده از جنگ را برای جلوگیری از جنگ مجاز میداند، بهتر از ممنوعیت کامل جنگ است، جدیتر است، قابل اجرا است، قابل اجرا است. در یک عبارت آشکار - دندان. این واقعیت که منشور ملل متحد 70 سال است که در از بین بردن جنگ ناکام بوده است، دلیلی برای رد منشور سازمان ملل نیست. در عوض، پروژه سازمان ملل برای مقابله با جنگهای بد با جنگهای خوب، بهعنوان یک پروژه ابدی در حال انجام تصور میشود که فقط سادهلوحان تصور میکنند ممکن است روزی تکمیل شود. تا زمانی که علف رشد می کند یا آب جاری است، تا زمانی که روند صلح فلسطینی اسرائیل کنفرانس هایی برگزار می کند، تا زمانی که معاهده منع گسترش سلاح های هسته ای توسط قدرت های دائمی هسته ای که آن را نقض می کنند، به چشم کشورهای غیرهسته ای فشار می آورد. به حمایت از لیبیاییها یا دیگران توسط جنگسازان مسلط جهان ادامه خواهد داد که بلافاصله به ایجاد جهنم روی زمین در لیبی یا جاهای دیگر ادامه خواهند داد. این طرز فکر مردم از سازمان ملل است.
من فکر می کنم دو پیچ نسبتاً اخیر در مورد این فاجعه جاری وجود دارد. یکی از آنها فاجعه در حال وقوع تغییرات آب و هوایی است که محدودیت زمانی را تعیین می کند که ممکن است قبلاً از آن فراتر رفته باشیم، اما مطمئناً در مورد اتلاف مداوم منابع ما در جنگ و تخریب شدید محیط زیست آن طولانی نیست. از بین بردن جنگ باید تاریخ پایانی داشته باشد و باید نسبتاً زود باشد، یا جنگ و زمینی که ما در آن به راه انداختیم ما را از بین خواهد برد. ما نمیتوانیم وارد بحران ناشی از آب و هوا شویم که با جنگ در قفسه به عنوان یک گزینه قابل دسترس مواجه هستیم. ما هرگز از آن جان سالم به در نخواهیم برد.
دوم اینکه منطق سازمان ملل متحد بهعنوان سازنده دائمی جنگ برای پایان دادن به همه جنگها، هم با تکامل دکترین «مسئولیت حفاظت» و هم با ایجاد به اصطلاح جنگ جهانی بسیار فراتر از حد معمول کشیده شده است. در مورد ترور و راه اندازی جنگ های هواپیماهای بدون سرنشین توسط پرزیدنت اوباما.
سازمان ملل متحد، که برای محافظت از جهان در برابر جنگ ایجاد شده است، اکنون به طور گسترده تصور می شود که مسئولیت به راه انداختن جنگ را به این بهانه دارد که انجام این کار از کسی در برابر چیز بدتری محافظت می کند. دولتها، یا حداقل دولت ایالات متحده، اکنون میتوانند با اعلام اینکه از کسی محافظت میکنند یا (و بسیاری از دولتها این کار را انجام دادهاند) با اعلام اینکه گروهی که به آن حمله میکنند تروریست است، جنگ به راه بیاندازند. یک گزارش سازمان ملل در مورد جنگ های هواپیماهای بدون سرنشین به طور معمول به این موضوع اشاره می کند که هواپیماهای بدون سرنشین جنگ را عادی می کنند.
ما قرار است در مورد به اصطلاح "جنایت جنگی" به عنوان یک نوع خاص، حتی یک نوع خاص بد، از جنایات صحبت کنیم. اما آنها به عنوان عناصر کوچکتر جنگ در نظر گرفته می شوند، نه خود جنایت جنگ. این یک ذهنیت قبل از کلوگ-برایاند است. جنگ به طور گسترده ای کاملاً قانونی تلقی می شود، اما برخی جنایات که معمولاً بخش عمده ای از جنگ را تشکیل می دهند غیرقانونی شناخته می شوند. در واقع، قانونی بودن جنگ به گونه ای است که می توان بدترین جنایت ممکن را با اعلام آن به عنوان بخشی از جنگ قانونی کرد. استادان لیبرال را دیدهایم که در مقابل کنگره شهادت میدهند که قتل با هواپیمای بدون سرنشین اگر بخشی از جنگ نباشد، قتل است و اگر بخشی از جنگ باشد، خوب است، با تعیین اینکه آیا این بخشی از جنگ است که به دستور رئیسجمهور واگذار میشود. قتل ها مقیاس کوچک و شخصی قتلهای هواپیماهای بدون سرنشین باید به ما کمک کند تا کشتار گستردهتر همه جنگها را بهعنوان قتل عام بشناسیم، نه اینکه قتل را با مرتبط کردن آن با جنگ قانونی کنیم. برای اینکه ببینید این به کجا منتهی می شود، به پلیس های نظامی شده در خیابان های ایالات متحده نگاه نکنید که احتمال کشتن شما بسیار بیشتر از داعش است.
من یک فعال مترقی را دیده ام که از اینکه یک قاضی اعلام می کند که ایالات متحده در افغانستان در حال جنگ است ابراز خشم می کند. ظاهراً انجام این کار به ایالات متحده اجازه می دهد تا افغان ها را در گوانتانامو محبوس نگه دارد. و البته این نیز به افسانه پایان دادن به جنگ ها توسط باراک اوباما وارد می شود. اما ارتش آمریکا در افغانستان است و مردم را می کشد. آیا ما می خواهیم یک قاضی اعلام کند که در آن شرایط، ایالات متحده در افغانستان در حال جنگ نیست زیرا رئیس جمهور می گوید جنگ رسماً پایان یافته است؟ آیا ما میخواهیم کسی که جنگ میکند قدرت قانونی برای دستهبندی مجدد جنگ به عنوان نسلکشی اضطراری در خارج از کشور یا هر نام دیگری داشته باشد؟ ایالات متحده در حال جنگ است، اما جنگ قانونی نیست. از آنجایی که غیرقانونی است، نمی تواند جرایم اضافی مانند آدم ربایی، حبس بدون اتهام یا شکنجه را قانونی کند. اگر قانونی بود، نمیتوانست آن چیزها را نیز قانونی کند، اما غیرقانونی است، و ما به حدی کاهش یافتهایم که میخواهیم وانمود کنیم که این اتفاق نمیافتد تا بتوانیم به اصطلاح "جنایات جنگی" را به عنوان جنایت تلقی کنیم. بدون اینکه در برابر سپر قانونی ایجاد شده توسط آنها بخشی از عملیات گسترده تر کشتار جمعی قرار گیرند.
آنچه ما از دهه 1920 باید احیا کنیم یک جنبش اخلاقی علیه کشتار جمعی است. غیرقانونی بودن جرم بخش کلیدی جنبش است. اما بی اخلاقی اش هم همینطور. تقاضای مشارکت برابر در قتل عام برای افراد ترنسجنسیتی، موضوع را از دست میدهد. اصرار بر نظامی که در آن سربازان زن مورد تجاوز جنسی قرار نگیرند، موضوع را از دست می دهد. لغو قراردادهای خاص تسلیحات متقلبانه موضوع را از دست می دهد. ما باید بر پایان دادن به کشتار جمعی دولتی پافشاری کنیم. اگر با ایران می توان از دیپلماسی استفاده کرد، چرا با همه ملت های دیگر نمی توان از آن استفاده کرد؟
در عوض، جنگ اکنون حفاظتی برای همه شرارت های کوچکتر است، یک دکترین شوک غلبه بر مداوم. در 11 سپتامبر 2001، من در تلاش برای بازگرداندن ارزش به حداقل دستمزد بودم و بلافاصله به من گفتند که دیگر نمی توان کار خوبی کرد زیرا زمان جنگ است. هنگامی که سیا به دنبال افشاگری جفری استرلینگ به دلیل افشای این موضوع که سیا برنامه های بمب اتمی را به ایران داده است، جفری استرلینگ را تعقیب کرد، او از گروه های حقوق مدنی درخواست کمک کرد. او یک آمریکایی آفریقایی تبار بود که سیا را به تبعیض متهم کرده بود و اکنون معتقد است که با انتقام مواجه است. هیچ یک از گروه های حقوق مدنی نزدیک نمی شوند. گروه های آزادی مدنی که به برخی از جنایات جنگی کوچکتر رسیدگی می کنند، با خود جنگ، هواپیماهای بدون سرنشین یا غیره مخالفت نمی کنند. سازمان های زیست محیطی که ارتش را بزرگترین آلوده کننده ما می دانند، به وجود آن اشاره نمی کنند. یک کاندیدای سوسیالیست خاص برای ریاست جمهوری نمی تواند خود را متقاعد کند که جنگ ها اشتباه است، بلکه پیشنهاد می کند که دموکراسی خیرخواه در عربستان سعودی رهبری جنگ ها را بر عهده بگیرد و هزینه آن را بپردازد.
دستورالعمل جدید قانون جنگ پنتاگون که جایگزین نسخه 1956 آن می شود، در پاورقی اعتراف می کند که پیمان کلوگ-برایاند قانون کشور است، اما ادعای قانونی بودن جنگ، هدف قرار دادن غیرنظامیان یا خبرنگاران، استفاده از سلاح های هسته ای و ناپالم را دارد. و علف کش ها و اورانیوم ضعیف شده و بمب های خوشه ای و گلوله های توخالی در حال انفجار و البته قتل با هواپیماهای بدون سرنشین. فرانسیس بویل، پروفسوری از اینجا نه چندان دور، اظهار داشت که این سند را نازیها میتوانستند نوشته باشند.
استراتژی جدید نظامی ملی ستاد مشترک نیز ارزش خواندن دارد. این کشور توجیه نظامیگری را در مورد چهار کشور نهفته است، که از روسیه شروع میشود، که آن را به «استفاده از زور برای رسیدن به اهدافش» متهم میکند، کاری که پنتاگون هرگز انجام نمیدهد! بعد این دروغ می گوید که ایران در حال «پیگیری» هسته ای است. سپس ادعا میکند که تسلیحات هستهای کره شمالی روزی سرزمین آمریکا را تهدید خواهد کرد. در نهایت، تاکید میکند که چین در حال افزایش تنش در منطقه آسیا و اقیانوسیه است. این سند اعتراف می کند که هیچ یک از چهار کشور خواهان جنگ با ایالات متحده نیستند. میگوید: «با این وجود، هر کدام نگرانیهای امنیتی جدی دارند.»
و نگرانیهای امنیتی جدی، همانطور که همه ما میدانیم، به مراتب بدتر از جنگ هستند و صرف 1 تریلیون دلار در سال برای جنگ، هزینه کمی برای رسیدگی به این نگرانیها است. هشتاد و هفت سال پیش این امر دیوانگی به نظر می رسید. خوشبختانه ما راههایی برای بازگرداندن تفکر سالهای گذشته داریم، زیرا معمولاً فردی که از جنون رنج میبرد راهی برای ورود به ذهن شخص دیگری که از بیرون به جنون او مینگرد، ندارد. ما آن را داریم. ما میتوانیم به دورانی برگردیم که پایان جنگ را تصور میکرد و سپس آن کار را با هدف تکمیل آن پیش برد.