"کاپیتان" (یک داستان کوتاه در برابر جنگ)

"کاپیتان"
(یک داستان کوتاه علیه جنگ)
by
ایرات ر. فیشانف

کاپیتان را در اتاقش پیدا کردیم. او برای ما شعر کوچکی گذاشته بود:

من می توانم هزاران متری را تماشا کنم
و بوی خوبی ندارم.
چیزی هست که من در آن پوشیده شده ام
من تحت پوشش نیستم.

نمی توانم خودم را بخوابم
اگرچه شاید من باید؛
فکر کردم می توانم کنار بیایم، دوستانم:
معلوم می شود من نمی توانم.

شاید ترفندهای بازی هوا باشد.
شاید فقط روز باشد.
اگر شانس دارید این یادداشت را پیدا کنید:
فقط بدانید که اشکالی ندارد.

خوب، این یک احساس بود

به بدن او گفتم: "اشکالی ندارد".

بعداً او را به سمت بهشت ​​آواز خواندیم ، یا هر جای دیگری که باشد آنها مدام به ما می گویند ما مردم را آواز می خوانیم.

همه خسته شده بودیم. تنها دلیلی که هرکسی خود را ناراحت نمی کرد ، توجه به رفقای خود نبود. اما آن رفقا دلیلی نداشتند که از خود متضرر نشوند.

به نظر می رسد کاپیتان راهی برای نجات پیدا کرده بود: یک شعر بگذارید ، و بگویید اشکالی ندارد.

این یک تاکتیک نسبتا معمول است: یکی اعتماد به نفس را تسخیر میکند، هرچند که هیچ موجودی در آن وجود ندارد؛ ایده این است که ابراز نگرانی، موفقیت مأموریت را تضعیف می کند.

اما ، هیچ یک از اینها به معنای قضاوت سخت او نیست ، یا می گوید که یادداشت او هیچ معنی ندارد: حتی اگر مردم نگفتند "Nil nisi bonum" ، هیچ دلیلی برای ضرب و شتم یک اسب مرده نخواهد بود. که می خواهد بگوید من مطمئن هستم که کاپیتان دلایل خود را داشت و بسیاری از ما آنها را به اشتراک گذاشتیم برخی از ما ، برای جلوگیری از سرنوشت ناخدا ، به این ایده پیوسته ایم که باید به زندگی خود ادامه دهیم. بقیه تازه فهمیدند که همیشه وقت مرگ است.

در هر صورت: یک نفر در این شرایط غوغا می کند: این یک روش دیگر است. و روز بعد که دوباره با مرگ روبرو شدیم ، ناگهان همه دلیل پیدا کردیم تا به زندگی چسبیده باشیم.

* * *

خوب ، من چه می توانم بگویم ، دوستان من؟ می توان همه نبردها را از دست داد و همچنان در جنگ پیروز شد: پیروس این را به ما آموخت. او اهل اپیروس بود. و روس واقعی با مثال او آشنا بود.

روز بعد همه ما با ستایش در قلبمان به کاپیتان نفرین کردیم: "کاش فقط او اینجا بود!"

اما او نبود.

گلوله ها توسط ستون های بدن مانع شدند، و هلی کوپتر ها از تکان خوردن خسته شدند.

* * *

اما چنین زیبایی وجود داشت! هر حسی تیزتر شد.

بدحجابی انجام شده توسط اولین شلیک سحر باعث شد که بیشتر ما از هیجان منفجر شویم. بقیه باعث شد که در یک ظرف خونین منفجر شود. بعداً آنها را هرجا که بود آواز خواندیم. اگرچه ما واقعاً نمی توانستیم برای اکثر آنها اسمی بگذاریم ، مانند کاپیتان

* * *

و بعد تمام شد و سالها گذشت. و ما فکر کردیم که این برای همیشه پایان یافته است.

و ما روی رادیو کلیک میکنیم و کاپیتان را به یاد می آوریم.

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *

مقالات مرتبط

نظریه تغییر ما

چگونه به جنگ پایان دهیم

برای چالش صلح حرکت کنید
رویدادهای ضد جنگ
به ما کمک کنید رشد کنیم

اهدا کنندگان کوچک ما را ادامه می دهند

اگر انتخاب می‌کنید که حداقل 15 دلار در ماه کمک مکرر داشته باشید، می‌توانید هدیه‌ای برای تشکر انتخاب کنید. ما از اهداکنندگان مکرر خود در وب سایت خود تشکر می کنیم.

این شانس شماست که یک را دوباره تصور کنید world beyond war
فروشگاه WBW
ترجمه به هر زبانی