گلوله و گلوله

در اینجا گزارشی از آتش بس کریسمس از یک کتاب نوشته شده توسط شخصی که در آنجا بوده است:

گلوله ها و گلوله ها ، توسط بروس Bairnsfather از طريق پروژه گاتنبرگ

فصل هشتم

کریسمس اوا -
BRITON CUM BOCHE

اندکی پس از انجام اقدامات مندرج در فصل قبل ، سنگرها را برای روزهای معمول خود در بیلت ترک کردیم. اکنون به روز کریسمس نزدیک بود و ما می دانستیم که بازگرداندن در سنگرها در 23 دسامبر به نفع ما خواهد بود و در نتیجه کریسمس خود را در آنجا خواهیم گذراند. یادم هست که در آن زمان خوش شانسی در این مورد بسیار کم داشتم ، زیرا هر آنچه در طبیعت جشن های روز کریسمس بود ، به وضوح به سرش زده می شد. با این حال ، با نگاهی به گذشته ، من آن روز بی نظیر و عجیب کریسمس را برای هیچ چیز از دست نمی دادم.

خوب ، همانطور که قبلاً گفتم ، ما در 23 ام دوباره "وارد" شدیم. هوا اکنون بسیار خوب و سرد شده بود. سپیده دم 24 یک روز کاملاً سرد ، سرد و یخبندان را به ارمغان آورد. روح کریسمس همه ما را فرا گرفت. ما سعی کردیم روشها و روشهایی را طراحی کنیم تا روز بعد ، کریسمس ، به طریقی با دیگران متفاوت باشد. دعوت نامه های یک وعده دیگر برای وعده های غذایی مختلف شروع به گردش می کرد. شب کریسمس ، در راه هوا ، همه چیزهایی بود که باید شب کریسمس باشد.

به من اعلام کردند که عصر همان روز در یک چهارم مایل سمت چپ در یک حفاری حاضر شدم تا یک چیز خاص را در شامهای سنگر داشته باشم - نه خیلی قلدر و ماکونوشی مثل همیشه. یک بطری شراب قرمز و یک ماده مخلوط کنسرو قلع از خانه که در غیاب آنها استعمال شده است. روز کاملاً بدون گلوله باران بود و به نوعی همه ما احساس کردیم که بوشها نیز می خواهند ساکت باشند. نوعی احساس نامرئی و نامحسوس در سراسر باتلاق یخ زده بین دو خط امتداد داشت که می گفت: "این شب کریسمس برای هر دوی ماست -چیزی مشترک."

درباره 10 PM من خروجی خود را از گودال محبت آمیز در سمت چپ خط ما خارج کرد و به منجلاب من رفت. در هنگام رسیدن به کمربندهای خودم، چند تن از مردان ایستاده بودند، و همه خیلی شاد بودند. کمی شبیه آواز خواندن و صحبت کردن در حال وقوع بود، جوک ها و جیب ها بر روی کنجکاوی کریسمس ما، در مقایسه با هر یک از سابق، در هوا ضخیم بود. یکی از مردان من به من گفت:

"شما می توانید آنها را کاملا ساده گوش کنید ، آقا!"

"چه چیزی را بشنوید؟" پرسیدم

"آلمانی ها آنجا ، آقا. 'ear' em singin 'and playin' on a band or Somethin '.' ear 'em singin' and playin 'on a band or Somethin'. 'ear' em singin 'and playin' on a band or something '.' ear 'em singin' and playin 'on a band or something'. "ear 'em singin' and playin 'on a band or something'." ear 'em singin' and playin 'on a band or something'. "ear 'em singin' and playin 'on a band or something'." ear 'em singin' and playin 'on a band or something'. "ear 'em singin' and playin 'on a band or something'." ear 'em singin' and playin 'on a band or something'. "ear 'em singin' and playin 'on a band or something'." ear 'em singin' and playin 'on a band or Somethin "." گوش "آنها را آواز" و در یک گروه موسیقی یا چیزی دیگر "

من گوش دادم؛ می توانستم در سراسر عرصه، در میان سایه های تاریک فراتر از آن، صدایی از صدای صدای شنیدن را ببینم، و گاه گاه گمشده ی برخی از آهنگ های نامفهوم، در هوا یخ فرو می افتاد. آواز به نظر می رسید که صدای بلند و واضح تر به سمت راست ما است. من به بغدادم افتادم و فرمانده گروه را یافتم.

هیزد

"آیا می شنوید که بوش آنجا آن راکت را لگد می زند؟" گفتم.

او پاسخ داد: "بله" "آنها مدتی در آن کار بوده اند!"

من گفتم: "بیا ، بیایید در امتداد سنگر به پرچین در سمت راست برویم - این نزدیکترین نقطه به آنها است ، آنجا."

بنابراین ، ما در امتداد خندق سخت و مات خود قرار گرفتیم و تا کناره بالا رفتیم ، در آن طرف میدان عبور کردیم و به سنگر بعدی خود در سمت راست رفتیم. همه گوش می دادند. یک گروه بوچ بداهه در حال پخش نسخه نامطلوبی از "Deutschland، Deutschland، uber Alles" بودند که در پایان آن ، برخی از کارشناسان ارگان دهان ما با گرفتن آهنگ های رگ تایم و تقلید از آهنگ آلمانی تلافی کردند. ناگهان فریاد گیجی از طرف دیگر را شنیدیم. همه ما برای شنیدن متوقف شدیم. دوباره فریاد آمد. صدایی در تاریکی به زبان انگلیسی فریاد زد ، با لهجه شدید آلمانی ، "بیا اینجا!" موجی از خوشحالی در طول سنگر ما جاروب کرد و بدنبال آن طغیان بی ادب اعضای دهان و خنده به وجود آمد. در حال حاضر ، در یک آرامش ، یکی از گروهبانهای ما درخواست را تکرار کرد ، "بیا اینجا!"

"شما در نیمه راه می آیید - من در نیمه راه می آیم" از تاریکی بیرون آمد.

"بیا ، پس!" گروهبان فریاد زد. "من در امتداد پرچین می آیم!"

"آه! اما دو نفر هستی ، "صدا از طرف دیگر برگشت.

خوب، به هر حال، پس از فریاد بسیار شگفت انگیز و خجالت زده از هر دو طرف، سرباز ما در امتداد حلقه ای قرار گرفت که در راستای زوایا به دو خط مجسمه ها زد. او به سرعت از بین نرفت اما، همانطور که همه ما در سکوت نفس نفس می زدیم، به زودی یک گفتگوی اسپاستمی را که در تاریکی وجود داشت، شنیدیم.

در حال حاضر ، گروهبان بازگشت. او چند سیگار برگ سیگار و سیگار آلمانی داشت که با چند ماکونوچی و یک قلع کپستان که با خود برده بود عوض کرده بود. مراسم به پایان رسیده بود ، اما فقط لمس لازم را به شب کریسمس ما بخشیده بود - چیزی کمی انسانی و خارج از عادت معمول.

پس از چندین تیراندازی و گلوله کشی، این قسمت کوچک به عنوان یک تونیک تقویت کننده و تسکین دهنده ی تمایل به انطباقی روزانه آنتاگونیسم مطرح شد. این اشتیاق یا عزم ما را کاهش نمی دهد؛ اما فقط علامت علائم انسانی را در زندگی ما از نفرت سرد و مرطوب قرار داده ایم. فقط در روز درست، شب کریسمس! اما، به عنوان یک قسمت کنجکاو، این چیزی در مقایسه با تجربه ما در روز بعد نبود.

صبح کریسمس خیلی زود بیدار شدم و از حوض من خارج شدم. روز بسیار خوبی بود. یک آسمان آبی زیبا و بدون ابر زمین سخت و سفید، محو شدن به سمت چوب در یک مه دود نازک نازک. چنین روزی بود که توسط هنرمندان در کارتهای کریسمس همیشه توسط هنرمندان نمایش داده می شود - روز کریسمس ایده آل ایده آل.

"همه این نفرت ، جنگ و ناراحتی را در چنین روزی فانتزی کنید!" با خودم فکر کردم به نظر می رسید که تمام روح کریسمس آنجاست ، به طوری که یادم می آید فکر کردم ، "این چیزی که در وصف نیست ، این احساس صلح و حسن نیت ، مطمئناً تاثیری در وضعیت امروز خواهد داشت!" و من خیلی اشتباه نکردم. به هر حال در اطراف ما اتفاق افتاد ، و من همیشه بسیار خوشحال بوده ام که به این فکر می کردم که اولاً در روز سن کریسمس واقعاً در سنگرها باشم ، و در مرحله دوم ، در یک قسمت کوچک و کاملاً بی نظیر اتفاق افتاده ام.

در آن صبح همه چیز شاد و روشن به نظر می رسید - به نظر می رسید ناراحتی ها به نوعی کمتر شده اند. به نظر می رسید که آنها در یک سرمای شدید و یخبندان خود را نمونه برداری کرده اند. فقط نوعی بود که صلح اعلام شد. این یک فینال خوب بود. دوست دارم ناگهان صدای دمیدن آژیر بی نظیری را شنیده باشم. همه بایستند و بگویند ، "این چه بود؟" دوباره آژیر در حال دمیدن: ظاهر شکل کوچکی که از لای گل یخ زده عبور می کند و چیزی را تکان می دهد. او نزدیکتر می شود - یک پسر تلگراف با سیم! او آن را به من تحویل می دهد. با انگشتان لرزان آن را باز می کنم: "جنگ ، بازگشت به خانه. - جورج ، ریو" سلام! اما نه ، روز خوبی بود ، همه همین بود.

کمی بعد به دنبال گودال رفتیم و در مورد امور کنجکاوی شب قبل بحث کردیم، ناگهان از این واقعیت مطلع شدیم که شاهد بسیاری از شواهد آلمانی ها هستیم. سران در مورد بی نظمی و بی حوصلگی به سر می برند و به نظر ما این پدیده بیشتر و بیشتر شد.

چهره ای کامل از بوچه ناگهان روی پاراپت ظاهر شد و به خودش نگاه کرد. این شکایت عفونی شد. "برت ما" طولی نکشید که در خط افق قرار گرفت (این یک سنگ زنی طولانی است که او را از این کار دور می کند). این سیگنال فاش شدن آناتومی بیشتر بوچه بود ، و این همه آلف و بیل ما به آن پاسخ دادند ، تا اینکه در زمان کمتری از گفتن ، تقریباً دوازده یا بیشتر از هر یک از مبارزان خارج از سنگرهایشان بودند و در سرزمین هیچ کس به سمت یکدیگر پیش می رفتند.

یک نگاه عجیب و غریب، واقعا!

من بالا و بالای حیاط مانع شدم و به سمت زمین رفتم تا نگاه کنم. در یک کت و شلوار گلدوزی خاكی پوشیدنی و پوشیدن پوستی از پوست گوسفند و كلاه Balaclava، من به نیمه راه به سمت ترانشه های آلمان پیوستم.

این همه احساس کنجکاو بود: در اینجا این نان سوخاری خوردن بود، که برای شروع این فرقه های انسداد اروپا تصمیم گرفتند و به همین ترتیب همه ما را به همان ترشی گل کلم به ارمغان آورده بودند.

این اولین دیدگاه من از آنها در فواصل نزدیک بود. در اینجا آنها - سربازان عملی و عملی ارتش آلمان بودند. در آن روز هیچ اتمی از نفرت در هر دو طرف وجود نداشت. و در عین حال، در کنار ما، برای لحظه ای نیازی به جنگ و اراده نبود که آنها را آرام کند. این همانند بازه بین دورهای یک مسابقه بوکس دوستانه بود. تفاوت نوع بین مردان و افراد آنها بسیار مشخص بود. روح دو حزب مخالف نبود. مردان ما، در خراش های خود، لباس های کثیف و خاك گلدان، با سرپوشیده های مختلفی از کلاه های پشمی، خلخال و کلاه های خرد شده، مجموعه ی خنده دار، باز، طنز آمیز بودند، در مقایسه با رفتار ظالمانه و ظاهر خشن هون در لباس های خاکستری و سبز تیره شده خود را، چکمه های بالا و کلاه های گوشت خوک.

کوتاه ترین اثری که من می توانم از تصور من داشته باشم این بود که مردان ما، برتر، گسترده تر، فریبنده تر و موجودات دوست داشتنی، در مورد این محصولات ناپدید شده و غیرقابل انکار کوره نابجایانه به عنوان مجموعه ای از مظنونان قابل تحسین، اما سرگرم کننده بودند که سرشان کردم در نهایت خسته شدم

همانطور كه ​​به یكی از اعضای كنجكاوی حزب اشاره كرد ، برت می گوید: "به آن یك نگاه كن ، بیل."

من در میان همه آنها گشت زدم و تا آنجا که می توانم برداشت هایم را جذب کردم. به نظر می رسید که دو یا سه نفر از بوش ها به من علاقه خاصی نشان می دهند ، و بعد از اینکه یک یا دو بار با کنجکاوی عبوس که روی صورتشان مهر شده بود ، دور من راه رفتند ، یکی بالا آمد و گفت: "آفیسیر؟" سرم را تکان دادم که در بیشتر زبان ها به معنای "بله" است و علاوه بر این ، من نمی توانم آلمانی صحبت کنم.

این شیاطین، من می توانستم ببینم، همه می خواستند دوستانه باشند؛ اما هیچ کدام از آنها جنبش باز و صریح مردان ما را نداشتند. با این حال، همه صحبت کردن و خنده، و شکار سوغات بود.

من یک افسر آلمانی را دیدم، نوعی از ستوان من باید فکر کنم، و کمی از یک جمع، من به او اشاره کرد که من برخی از دکمه های او را فانتزی گرفته بود.

ما هر دو پس از آن چیزها را به یکدیگر گفتیم که نه فهمیدند و موافقت کردند مبادله کنند. من کوره های سیمی من را آوردم و با چند انگشت کوچک، چند دکمه ی او را برداشتم و آنها را در جیبم گذاشتم. من بعد از آن دو را از من در اختیار او گذاشتم.

در حالی که این موضوع در حال انقراض انسداد گوارشی است که از یکی از انفجارهای خونی ایجاد شده بود، به من گفت که بعضی از ایده ها به کسی رخ داده است.

ناگهان یکی از بچ ها به طرف دره رفت و در حال حاضر با یک دوربین بزرگ دوباره ظاهر شد. من برای چندین عکس در یک گروه مخلوط قرار داده ام و از زمانی که آرزو داشتم تعدادی از دستورالعمل ها برای دریافت یک نسخه را تنظیم کرده ام. بدون شک نسخه های این نسخه از این عکس بر روی برخی از مانت پاش های هون قرار می گیرند، که به وضوح و به وضوح نشان می دهد که چقدر دوست داشتنی است که چگونه گروهی از انگیزه های انگلیس در روز کریسمس بدون هیچ مشکلی به دنیای شجاعانه تسلیم شدند.

این نشست به آرامی شروع به پخش کرد. نوعی از احساس که مقامات در هر دو طرف در مورد این اخوان المسلمین بسیار مشتاق نبودند، به نظر می رسید که در سراسر جمع شدن خیزش می کردند. ما جدا شدیم، اما فهم متمایز و دوستانه وجود داشت که روز کریسمس در آرامش به پایان برسد. آخرین چیزی که من از این امور کوچک دیدم یک چشم انداز از یکی از ماشین آلات من بود، که کمی آرایشگر آماتور در زندگی مدنی بود، موهای ناخوشایند موی زنانه بوش را که موهای زائد بر روی زمین داشت، کلیپرز به پشت گردنش افتاد

یک دیدگاه

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *

مقالات مرتبط

نظریه تغییر ما

چگونه به جنگ پایان دهیم

برای چالش صلح حرکت کنید
رویدادهای ضد جنگ
به ما کمک کنید رشد کنیم

اهدا کنندگان کوچک ما را ادامه می دهند

اگر انتخاب می‌کنید که حداقل 15 دلار در ماه کمک مکرر داشته باشید، می‌توانید هدیه‌ای برای تشکر انتخاب کنید. ما از اهداکنندگان مکرر خود در وب سایت خود تشکر می کنیم.

این شانس شماست که یک را دوباره تصور کنید world beyond war
فروشگاه WBW
ترجمه به هر زبانی