جنگ می تواند پایان یابد

جنگ می تواند پایان یابد: قسمت اول "جنگ دیگر نیست: پرونده لغو" نوشته دیوید سوانسون

I. جنگ می تواند پایان یابد

برده داری لغو شد

در اواخر قرن هجدهم، اکثر مردم زنده در زمین در برده داری یا قاچاق انسان نگهداری می شدند (سه چهارم جمعیت زمین، در واقع، طبق دانشنامه حقوق بشر از انتشارات دانشگاه آکسفورد). ایده لغو چیزی که فراگیر و طولانی مدت به عنوان برده داری به طور گسترده ای در نظر گرفته می شود، مسخره است. برده داری همواره با ما بود و همیشه می شد. نمیتوانست آن را با احساسات ساده و نادرست خواند یا مأموریتهای طبیعت انسانی خود را نادیده بگیرد، هرچند که ممکن بود ناخوشایند باشد. دین و علم و تاریخ و اقتصاد همه تلاش دارند تا پایداری، پذیرش و حتی مطلوبیت برده داری را ثابت کنند. وجود برده داری در کتاب مقدس مسیحی آن را در نظر بسیاری از مردم توجیه می کند. در افسسیان 6: 5 سنت پل به برده ها دستور داد تا اطاعت از اربابان زمین خود را به عنوان آنها از مسیح اطاعت کنند.

شیوع برده داری نیز این استدلال را مطرح کرد که اگر یک کشور آن را انجام ندهد، کشور دیگری چنین خواهد بود: "برخی از آقایان ممکن است در برابر تجارت برده به عنوان غیر انسانی و شرورانه متهم شوند"، یک عضو پارلمان انگلیس در ماه مه 23، 1777، "اما اجازه دهید ما در نظر داشته باشیم که اگر مستعمرات ما باید کشت شود، که تنها توسط غواصان آفریقایی انجام می شود، قطعا بهتر است که خود را با آن کارگران در کشتی های بریتانیایی تامین کنیم تا آنها را از معامله گران فرانسوی، هلندی یا دانمارکی بخریم." در ماه آوریل 18، 1791، Banastre Tarleton در پارلمان اعلام کرد و، بدون شک، برخی حتی به او اعتقاد داشتند: «خود آفریقایی ها هیچ مخالفتی با تجارت ندارند».

در اواخر قرن نوزدهم، برده داری تقریبا همه جا ممنوع شد و به سرعت در حال کاهش است. به این ترتیب، این به این دلیل بود که شماری از فعالان در انگلستان در 1780s، یک جنبش را که خواستار لغو است، آغاز کردند، یک داستان به خوبی در اعدام زنجیرهای آدام هوچشیلد گفت. این یک جنبش بود که تجارت برده و بردگی را به دلیل اخلاقی به پایان رساند و دلیل آن را برای طرفداران از راه دور، افراد ناشناخته بسیار متفاوت از خود به حساب آورد. این جنبش فشار عمومی بود. از خشونت استفاده نکرد و از رای گیری استفاده نکرد. اکثر مردم حق رأی دادن نداشتند. در عوض، از احساسات ساده و بی تکلف استفاده می شود و نادیده گرفتن مظنون های ذاتی طبیعت انسانی ما است. این فرهنگ را تغییر داد، البته، آنچه که به طور مرتب رشد می کند و تلاش می کند خود را با «خود طبیعت» خواند.

سایر عوامل موجب مرگ برده داری شد، از جمله مقاومت مردم بردگی. اما چنین مقاومت در جهان جدید نبود. محکومیت گسترده برده داری - از جمله برده های سابق - و تعهد به اجازه بازگشت آن نیست: این تازه و قاطع بود.

این ایده ها از طریق اشکال ارتباطی که در حال حاضر ابتدایی را در نظر می گیرند، گسترش یافته است شواهدی وجود دارد که در این عصر ارتباطات فوری فوری، ما می توانیم ایده های ارزشمند خیلی سریعتر گسترش دهیم.

پس برده داری رفته؟ بله و خیر. در حالی که مالکیت یک انسان دیگر ممنوع است و در سراسر جهان نادیده گرفته می شود، اشکال اسارت در اماکن خاص وجود دارد. در میان کشورهای مختلف، بردگی بدهی و بردگی جنسی پنهان نیست، بلکه یک موجود موروثی است که برای زندگی به بردگی بردند و از طرف صاحبان آنها بطور آشکارا شخم زدند و حمل و آزاد شدند. جیب های بردگی انواع مختلف در ایالات متحده وجود دارد. کارگران زندان هستند و کارگران بی پروا برادران سابق هستند. امروز آمریکایی های آفریقایی-آمریکایی پشت میله ها یا تحت نظارت سیستم عدالت کیفری در ایالات متحده امروز هستند، زیرا آمریکایی های آفریقایی-آمریکایی در ایالات متحده در 1850 به بردگی درآمدند.

اما این شرارت های مدرن هیچ کس را قانع نمی کند که برده داری، به هیچ وجه، ثابت نگه داری دائمی در دنیای ماست و نباید باشد. اکثر آمریکایی های آفریقایی-آمریکایی زندانی نیستند اکثر کارگران در جهان به هیچ وجه برده داری برده نمی شوند. در 1780، اگر شما پیشنهاد کردید که برده داری استثناء قانون باشد، یک رسوایی که به صورت مخفی انجام می شود، پنهان و مخفی شده و آن را در هر صورت در هر صورت وجود دارد، شما به عنوان کسی که پیشنهاد کامل از بین بردن برده داری. اگر شما پیشنهاد کردید که امروز برده داری را به طور عمده برگردانید، اکثر مردم این ایده را به عنوان عقب مانده و وحشیانه محکوم می کنند.

تمام اشکال برده داری ممکن است به طور کامل نابود نگردد و هرگز نباشد. اما آنها می توانند باشند یا از سوی دیگر، برده داری سنتی می تواند به پذیرش مردمی بازگردد و در نسل یا دو سالگی به اهمیت تبدیل شود. نگاهی به احیای سریع در پذیرش استفاده از شکنجه در اوایل قرن بیست و یکم برای مثال برای اینکه چگونه یک فعالیتی که برخی از جوامع شروع به عقب نشینی کرده اند، به طور قابل توجهی بازسازی شده اند. با این حال، در این لحظه، برای بسیاری از مردم روشن است که برده داری یک انتخاب است و لغو آن یک گزینه است؛ در واقع، لغو آن همیشه یک گزینه بود، حتی اگر یک مشکل باشد.

یک جنگ داخلی خوب؟

در برخی از ایالات متحده ممکن است تمایل به لغو برده داری به عنوان یک مدل برای لغو جنگ به دلیل استفاده از جنگ برای پایان دادن به برده داری باشد. اما آیا باید استفاده شود؟ آیا امروز باید استفاده شود؟ برده داری بدون جنگ، از طریق رهایی جبران شده، در مستعمرات بریتانیا، دانمارک، فرانسه، هلند و بسیاری از آمریکای جنوبی و کارائیب به پایان رسید. این مدل نیز در واشنگتن کار می کرد. دولت های دولتی برده در ایالات متحده آن را رد کردند، اکثر آنها به جای انتخاب جدایی طلب بودند. این همان شیوه تاریخی است و بسیاری از مردم مجبور بودند به طرق مختلفی فکر کنند که در غیر این صورت، اما هزینۀ آزاد کردن بردگان با خرید آنها بسیار کمتر از آنچه که در شمال صرف جنگ شد، صرف نظر از آنچه که جنوب انجام می داد صرف نظر از تلفات و صدمات، تلفات، تروما، تخریب و دهه های تلخی، در حالی که برده داری طولانی باقی ماند اما تقریبا واقعی است. (هزینه های جنگ های عمده آمریکا، توسط سرویس تحقیقاتی کنگره، ژوئن 29، 2010 را ببینید).

در ماه ژوئن 20، 2013، اقیانوس اطلس یک مقاله منتشر کرد که "نه، لینکلن نمی توانست بردگان را بخرد". "چرا؟ خوب، صاحبان برده نمی خواستند به فروش برسند. این کاملا درست است آنها نبودند، و نه در همه. اما اقیانوس اطلس بر استدلال دیگری تمرکز دارد، یعنی این که آن را خیلی گران قیمت بوده است، که هزینه آن به اندازه 3 میلیارد دلار (در پول 1860s) است. با این حال، اگر شما از نزدیک مطالعه کنید، آسان است که آن را از دست ندهید. نویسنده معتقد است که هزینه جنگ دو برابر بیشتر است. هزینه آزاد کردن مردم به سادگی غیر قابل قبول بود. با این حال، هزینه دو برابر بیشتر از کشته شدن مردم، تقریبا بدون توجه است. به نظر می رسد که مصرف اشتهای مردم برای دسرها به اندازه کافی جداگانه برای هزینه های جنگ وجود داشته باشد، محفظه ای که دور از انتقاد یا حتی سوءاستفاده باشد.

نکته بسیار مهم نیست که اجدادمان بتوانند انتخاب دیگری را انجام دهند (آنها در این نزدیکی نیستند)، اما انتخاب آنها به نظر ما احمقانه است. اگر فردا ما از خواب بیدار شدیم و همه را به وحشیانه ی وحشت زندانیان جمعی تحسین کردیم، آیا کمک به پیدا کردن برخی از زمینه های بزرگ که در آن به کشتن یکدیگر در تعداد زیادی؟ این چه چیزی است که باید با از بین بردن زندان ها انجام شود؟ و چه جنگ داخلی برای لغو برده داری باید انجام شود؟ اگر اساسا بر خلاف تاریخ واقعی باشد، صاحبان برده های ایالات متحده تصمیم به پایان دادن به برده داری بدون جنگ داشتند، این تصور است که به عنوان یک تصمیم بد، تصور می شود.

اجازه دهید سعی کنم واقعا واقعا بر این نکته تأکید کنم: آنچه که من توصیف می کنم اتفاق نمی افتد و اتفاقا اتفاق نمی افتاد، جایی بود که از راه دور نزدیک به اتفاق می افتاد؛ اما اتفاق آن چیز خوبی بود. اگر صاحبان برده و سیاستمداران رادیکال تفکر خود را تغییر دادند و تصمیم گرفتند بدون بردگی برده شدن را پایان دهند، آنها با رنج کمتر روبرو می شدند و احتمالا به طور کامل به پایان رسید. در هر صورت، تصور برده داری که بدون جنگ پایان می یابد، ما فقط باید به تاریخ واقعی کشورهای مختلف نگاه کنیم. و تصور کنید تغییرات بزرگی در جامعه ما ایجاد می شود (چه اینکه بسته شدن زندان ها، ایجاد آرام های خورشیدی، بازنگری قانون اساسی، تسهیل کشاورزی پایدار، برگزاری انتخابات عمومی، ایجاد رسانه های رسانه ای دموکراتیک و یا هر چیز دیگری- شما ممکن است هیچ کدام از این ایده ها را دوست نداشته باشید اما من مطمئن هستم که می توانید از یک تغییر عمده ای که دوست دارید فکر کنید) ما تمایل نداریم که به عنوان مرحله 1 در نظر بگیریم "پیدا کردن زمینه های بزرگ که در آن کودکان ما یکدیگر را در تعداد زیادی از یکدیگر می کشند". در عوض، ما جست و خیز می کنیم درست است که به مرحله 2 "آیا چیزی که نیاز به انجام" و بنابراین ما باید.

موجود بودن قبل از ذات است

برای هر فیلسوف، چشم انداز ژان پل سارتر را در جهان به اشتراک می گذارد، نیازی نیست که لغو مجازی برده داری را به نمایش بگذارد تا متقاعد شود که برده داری اختیاری است. ما انسان هستیم و برای سارتر به این معنی است که ما آزادیم. حتی وقتی که بردگی می شود، ما آزادیم. ما می توانیم انتخاب کنیم که صحبت نکنیم، نه خوردن، نه نوشیدن، نه داشتن رابطه جنسی. همانطور که من این را نوشتم، شمار زیادی از زندانیان در اعتصاب غذا در کالیفرنیا و در خلیج گوانتانامو و در فلسطین مشغول بودند (و آنها با یکدیگر در تماس بودند). همه چیز اختیاری است، همیشه بوده است، همیشه خواهد بود. اگر ما می توانیم تصمیم بگیریم که غذا ندهیم، قطعا می توانیم در تلاش گسترده ای دخالت نکنیم، و نیازی به همکاری بسیاری از مردم برای ایجاد و نگهداری موسسه برده داری نیست. از این دیدگاه به سادگی آشکار است که ما می توانیم مردم را به غارت نبریم. ما می توانیم عشق جهانی یا طغیانگری را انتخاب کنیم یا آنچه را که مناسب می بینیم. والدین به فرزندان خود می گویند: "شما می توانید هرچیزی را که انتخاب می کنید باشد" و همین طور باید از مجموعه جمع آوری شده از کودکان همگی درست باشد.

من فکر می کنم که دیدگاه فوق العاده ای که به نظر می رسد ناسازگار است، اساسا درست است. این بدان معنا نیست که رویدادهای آینده از لحاظ جسمانی از نظر گذشته تعیین نمی شوند. این بدان معنی است که از منظر یک انسان غیرتجاده، انتخاب در دسترس است. این بدان معنا نیست که شما می توانید انتخاب کنید که توانایی های فیزیکی یا استعدادی ندارید. این بدان معنا نیست که شما می توانید انتخاب کنید که رفتار بقیه جهان چیست. شما نمی توانید انتخاب کنید که یک میلیارد دلار داشته باشید یا یک مدال طلا کسب کنید یا از رییس جمهور انتخاب کنید. اما شما می توانید انتخاب کنید که فردی باشد که یک میلیارد دلار درآمد نداشته باشد، در حالی که دیگران گرسنگی می کنند و یا افرادی که فقط آن را انجام می دهند و برای داشتن دو میلیارد دلار تمرکز می کنند. شما می توانید رفتار خود را انتخاب کنید. شما می توانید مدال طلای یا کسب ثروت را به دست آورید یا بهترین تلاش خود را انتخاب کنید یا تلاش نومیدانه یا هیچ تلاشی نکنید. شما می توانید نوعی از افرادی باشید که از دستورات غیرقانونی یا غیرمنطقی اطاعت می کنند یا نوع فردی که آنها را مورد انتقاد قرار می دهد. شما می توانید نوعی از فردی باشید که تحریر یا تشویق چیزی مانند برده داری و یا نوع فردی که تلاش می کند تا آن را لغو کند، حتی همانطور که بسیاری از دیگران از آن حمایت می کنند. و چون ما می توانیم هرکسی را انتخاب کنیم که آن را لغو کنیم، من استدلال خواهم کرد، ما می توانیم مجموعه ای را انتخاب کنیم که آن را لغو کنیم.

تعدادی از راه هایی وجود دارد که ممکن است کسی با این اختلاف نظر داشته باشد. شاید آنها ممکن است پیشنهاد کنند که برخی از نیروهای قدرتمند مانع از همه ما از جمع آوری انتخاب آنچه ما هر شخصی را ممکن است در یک لحظه از وضوح آرام انتخاب کنیم. این نیرو به سادگی می تواند نوعی غیر منطقی بودن اجتماعی باشد و یا تاثیرات اجتناب ناپذیر از جانبداران در قدرت. یا این می تواند فشار رقابت اقتصادی یا تراکم جمعیت یا کمبود منابع باشد. یا شاید بخشی از جمعیت ما بیمار یا آسیب دیده باشد تا آنها را مجبور به ایجاد نهاد برده داری کند. این افراد می توانند موسسه برده داری را در بقیه جهان تحمیل کنند. شاید بخشی از جمعیت برده داری جمعیت شامل همه مردان باشد و زنان نتوانند بر مردانگی به سوی بردگی غلبه کنند. شاید فساد قدرت، همراه با خود انتخاب از کسانی که تمایل به دنبال قدرت، سیاست های مخرب عمومی را اجتناب ناپذیر می سازد. شاید نفوذ سودآور و مهارت تبلیغگرایان ما را به مقاومت در برابر ما بیاموزند. یا شاید بخش بزرگی از این جهان بتواند برای پایان دادن به برده داری سازماندهی شود، اما بعضی از جامعه های دیگر همواره برده داری را به عنوان یک بیماری مسری به ارمغان می آورند و به طور همزمان آن را در همه جا به پایان نمی رسانند. شاید سرمایه داری ناگزیر برده داری تولید می کند و سرمایه داری خود اجتناب ناپذیر است. شاید تخریب انسان به محیط طبیعی منجر به برده داری شود. شاید نژادپرستی یا ناسیونالیسم یا دین یا عرفان یا وطن پرستی یا استثنا گرایی یا ترس یا حرص و طمع یا عدم همبستگی عمومی، خود اجتناب ناپذیر است و برده داری را تضمین می کند مهم نیست چقدر سعی می کنیم فکر کنیم و راه خود را از آن خارج کنیم.

این انواع ادعاهایی برای اجتناب ناپذیر بودن صدا هنگامی که به موسسه ای که تا کنون عمدتا از بین رفته است، مانند بردگی، صدق می کند. من با توجه به نهادهای جنگی آنها را در زیر خواهم گذاشت. برخی از این نظریه ها - تراکم جمعیت، کمبود منابع، و غیره - در میان دانشگاهیان محبوب تر هستند که به عنوان منابع اولیه برای ایجاد جنگ در کشورهای غربی غربی نقش دارند. نظریه های دیگر، مانند نفوذ آنچه که رئیس جمهور دوایت آیزنهاور به نام مجتمع نظامی نظامی نامیده می شود، بیشتر در میان فعالان صلح خنثی در ایالات متحده محبوبیت دارد. با این حال، به نظر نمی رسد که طرفداران جنگ های ایالات متحده از نیاز احتمالی برای مقابله با منابع و "شیوه زندگی" به عنوان توجیهی برای جنگ هایی که در تلویزیون مطرح شده اند، انگیزه های کاملا متفاوت را بیان کنند. امیدوارم مشخص شود که ادعاهایی برای اجتناب ناپذیری از برده داری یا جنگ، هیچ حقی را در هیچ کدام از موسساتی که به آنها اعمال نمی شود، ندارند. احتمالا این استدلال کمک خواهد کرد اگر ما در ابتدا به چند نکته معتقدانه که پیش از این مانده اند، توجه کنیم.

Feuds و دوئل خون

هیچکسی در ایالات متحده آمریکا پیشنهاد نگرفتن خونها، کشتار اعضای یک خانواده را از جانب اعضای خانواده های مختلف انجام نمی دهد. چنین کشتارهای مقابله ای یک بار یک عمل رایج و قابل قبول در اروپا بوده و در برخی نقاط جهان هنوز هم بسیار زیاد است. Hatfields بدنام و McCoys خون یکی دیگر از بیش از یک قرن است. در 2003 این دو خانواده آمریکایی سرانجام آتش بس را امضا کردند. جرایم خون در ایالات متحده از مدتها پیش به طور موثر از بین رفته و رد شده توسط یک جامعه است که معتقد است که می تواند بهتر عمل کند و بهتر عمل کند.

متاسفانه، یکی از McCoys که در امضای آتش بس شرکت داشت، کمتر از نظر ایده آل بود، در حالی که ایالات متحده جنگ را در عراق انجام داد. با توجه به Orlando Sentinel، "Reo Hatfield Waynesboro، Va. این ایده را به عنوان اعلامیه صلح مطرح کرد. او گفت، پیام گسترده ای که به جهان فرستاده می شود این است که وقتی امنیت ملی در معرض خطر است، آمریکایی ها اختلافات خود را کنار می گذارند و متحد می شوند. "به گفته CBS News،" رئو پس از سپتامبر 11 اعلام کرد که می خواهد بیانیه رسمی را اعلام کند صلح بین دو خانواده نشان می دهد که اگر دشمن خانواده های عمیق تر بتواند اصلاح شود، ملت می تواند این کشور را از آزادی خود محافظت کند. " نه جهان "محافظت از آزادی" در ماه ژوئن 2003 برای جنگ "جنگ" کد شد، صرف نظر از اینکه جنگ، مانند بسیاری از جنگ ها، آزادی های ما را کاهش داد.
آیا ما به خاطر خونریزی های خانوادگی از بین رفته است؟ آیا ما متوقف کشتن همسایگان در مورد خوک ها به سرقت رفته و یا نارضایتی به ارث رسیده است، چرا که یک نیروی مرموز که ما را مجبور به کشتن می کند، به سرقت بردن خارجی ها از طریق جنگ هدایت شده است؟ آیا کنتاکی به جای جنگیدن با غرب ویرجینیا و ایندیانا با ایلینوی می جنگند؟ آیا اروپا در نهایت در صلح با خود تنها به این دلیل است که دائما به ایالات متحده حمله به مکان هایی مانند افغانستان، عراق و لیبی کمک می کند؟ آیا رئیس جمهور جورج دبلیو بوش رئیس جمهور عراق سعی کرد پدر بوش را به قتل برساند؟ آیا ایالات متحده آمریکا از کوبا برخوردار نیست، همانطور که جنگ سرد هرگز به علت تحریک عظیم به پایان نرسیده است؟ پس از آنکه یک شهروند آمریکایی به نام انور العولکی کشته شد، باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا دو هفته بعد از آنکه یک پسر 16 آولاکی را که در آن هیچ اتهام اشتباهی انجام نشده است، دو هفته دیگر را به قتل رساند، یک موشک دیگر می فرستد؟ اگر اتفاقا عجیب و غریب، هر چند آن را می شود - جوان Awlaki بدون شناسایی هدف قرار داده شده بود، و یا اگر او و دیگر جوانان با او از طریق بی پروایی خالی کشته شدند، آیا شباهت غرق خون هنوز هم وجود دارد؟

مطمئنا، اما یک شباهت یک معادل نیست. جرایم خون، همانطور که بودند، از فرهنگ ایالات متحده و بسیاری از فرهنگ های دیگر در سراسر جهان رفته اند. در یک لحظه، شاهد عذاب وجدان عادی، طبیعی، قابل تحسین و دائمی بودیم. آنها توسط سنت و افتخار، خانواده و اخلاق مورد نیاز بودند. اما، در ایالات متحده و بسیاری از نقاط دیگر، آنها رفته اند. لقاح آنها باقی می ماند. ظلم های خون دوباره ظاهر می شود، بدون خون، گاهی اوقات با وکلا جایگزین تفنگ می شود. ردی از ضعف های خون خود را به اعمال جاری مانند جنگ، خشونت باند یا پیگرد قانونی و محکومیت خود متصل می کند. اما خشونت های خون به هیچ وجه در جنگ های فعلی مرکزی نیستند، آنها جنگ نمی کنند، جنگ ها منطق خود را دنبال نمی کنند. گناهان خون به جنگ و یا هر چیز دیگر تبدیل نشده است. آنها لغو شده اند. جنگ قبل و بعد از از بین بردن اختلافات خون وجود داشت، و شباهت بیشتری به گناهان خون قبل از حذف آنها نسبت به بعد داشت. دولت هایی که به جنگ می جنگند داخلی ممنوعیت خشونت را اعمال می کنند، اما این ممنوعیت تنها زمانی موفق شد که مردم اقتدار خود را پذیرفتند، که مردم توافق کردند که تخریب خون باید پشت ما باشد. بخش هایی از جهان وجود دارد که مردم آن را پذیرفته اند.

دوقلوی

احیای دوئل به نظر می رسد حتی کمتر از بازگشت به برده داری و یا دروغ های خون. دوئل زمانی در اروپا و ایالات متحده معمول بود. ارتش های نظامی، از جمله نیروی دریایی ایالات متحده، از بین بردن افسران بیشتری برای دوئل کردن بین خود از جنگ با دشمن خارجی استفاده می کردند. دوئل در سال قرن نوزدهم به عنوان یک عمل وحشیانه ممنوع، محکوم شد، مورد تمسخر قرار گرفت و رد شد. مردم به طور کلی تصمیم گرفتند که آن را پشت سر گذاشته و آن را داشته باشد.

هیچ کس پیشنهاد نمیکرد که دوئل تهاجمی یا ناعادلانه را از بین ببرد، در حالیکه دوئل دفاعی یا انسانی را در جای خود حفظ کرد. همانطور که می توان گفت از تخریب خون و برده داری است. این شیوه ها به طور کلی رد شده اند، اصلاح نشده و متمدن نیستند. ما کنوانسیون ژنو را برای تنظیم برده داری مناسب و یا گناهان متمدن خون نداریم. برده داری بعنوان یک عمل قابل قبول برای برخی افراد حفظ نشده است. برای خانواده های خاصی که برای آماده شدن برای جلوگیری از خانواده های نامعقول یا شرور که نمی توان با آنها مواجه شد، تحقیر نمی شد. Dueling برای شخصیت های خاص قانونی و قابل قبول نبوده است. سازمان ملل متحد به دوئل اجازه نمی دهد که جنگ را مجاز کند. دوئل، در کشورهایی که قبلا درگیر آن بودند، به عنوان یک روش مخرب، عقب ماندگی، ابتدایی و نادان برای افراد سعی در حل و فصل اختلافات خود می باشد. هرچیزی که توهین به کسی ممکن است در شما شکوفا شود، تقریبا قاطعانه تر می شود - همانطور که امروز چیزها را می بینیم - از اتهام بودن آنقدر احمق و بدبخت که در دوئل شرکت می کنند. بنابراین دوئل دیگر ابزار برای محافظت از شهرت خود از توهین نیست.

آیا دوئل گاه به گاه هنوز اتفاق می افتد؟ احتمالا، اما قتل عام گاه به گاه (و یا نه چندان گاه)، تجاوز و سرقت. هیچ کس نمی خواهد آنها را قانونی کند، و هیچ کس نمی خواهد دوئل را بازگرداند. ما عموما سعی می کنیم فرزندانمان را برای حل و فصل اختلافات خود با کلمات، نه مشت و سلاح، آموزش دهیم. هنگامی که ما نمی توانیم کارها را انجام دهیم، از دوستان یا ناظر یا پلیس یا دادگاه و یا برخی از اختیارات دیگر برای داوری و یا تحمیل حکم می خواهیم. ما اختلافات میان افراد را برطرف نمیکنیم، اما ما متوجه شدهایم که همه ما بهتر است که آنها را بدون خشونت حل کنیم. در بعضی از سطوح، بسیاری از ما درک می کنیم که حتی فردی که ممکن است در دوئل پیروز شود اما در حکم دادگاه از دست می دهد، هنوز هم بهتر است. این فرد مجبور نیست که جهان را به عنوان خشونتآمیز زندگی کند، لازم نیست که از «پیروزی» او رنج ببرد، لازم نیست شاهد رنجی از عزیزان دشمنش باشد، نباید از طریق رضایت یا «تعطیلی» از طریق احساس ناخوشایندی از انتقام گرفتن، نباید از مرگ یا آسیب های دوست داشتنی در دوئل بگریزد و برای آماده شدن برای دوئل آینده خود آماده نیست.
دوئل بین المللی:
اسپانیا، افغانستان، عراق

اگر جنگ به عنوان راه بد برای حل و فصل اختلافات بین المللی به عنوان دوئل است، حل و فصل اختلافات بین فردی است؟ شباهت ها شاید واضح تر از آنچه ما تصور می کنیم. دوئل مسابقات بین جفت مردانی بود که تصمیمی گرفته بودند که اختلافات آنها با صحبت کردن حل نشود. البته ما بهتر می دانیم. آنها می توانستند با صحبت کردن حل و فصل کنند، اما انتخاب نشدند. هیچ کس مجبور نبود با دوئل مبارزه کند؛ زیرا کسی که با او مخالف بود، منطقی بود. هر کس که تصمیم گرفت با دوئل مبارزه کند، می خواست با دوئل مبارزه کند، و بنابراین برای فرد دیگری با آن صحبت کرد.

جنگ ها مسابقات بین ملت ها (حتی زمانی که به عنوان مبارزه با چیزی مانند "ترور") - کشورها قادر به حل و فصل اختلافات خود را با صحبت کردن. ما باید بهتر بدانیم. ملت ها می توانند اختلافات خود را با صحبت کردن حل کنند، اما تصمیم نمی گیرند. هیچ ملتی موظف به مبارزه با جنگ نیست، زیرا ملت دیگری غیر منطقی است. هر کشوری که انتخاب می کند با جنگ مبارزه کند، می خواهد با جنگ جنگ کند، و به همین دلیل غیرممکن بود که ملت دیگر با آن صحبت کند. این الگوی ما در بسیاری از جنگ های ایالات متحده است.

طرف خوب (البته خود ما) در جنگ، ما دوست داریم باور کنیم، مجبور شده ایم به آن برسیم، زیرا طرف دیگر تنها خشونت را درک می کند. شما فقط نمیتوانید به عنوان مثال برای ایرانیان صحبت کنید. اگر می توانستید خوب باشید، اما این دنیای واقعی است و در جهان واقعی ملل متحد توسط هیولاهای افسانه ای ناتوان از تفکر منطقی اداره می شوند!
بیایید به خاطر این استدلال که دولت ها جنگ می کنند، فرض می شود، زیرا طرف دیگر منطقی نیست و با آنها صحبت می کند. بسیاری از ما در واقع اعتقاد نداریم که این درست است ما شاهد جنگی هستیم که به واسطه خواسته های غیر منطقی و حرص و طمع، توجیه جنگ به عنوان بسته دروغین مطرح می شود. من در واقع یک کتاب به نام War Is A Lie نامگذاری کرده است که متداول ترین نوع دروغ در مورد جنگ است. اما، به خاطر مقایسه با دوئل، بیایید در مورد جنگ به عنوان آخرین نکته در هنگام صحبت کردن با شکست مواجه شویم و ببینیم که چگونه آن را حفظ می کند. و اجازه دهید به پرونده های مربوط به ایالات متحده نگاه کنیم، همانطور که آنها بیشتر آشنا هستند و بسیاری دیگر از آنها آشنا هستند و به عنوان ایالات متحده (همانطور که من در زیر توضیح خواهم داد) سازنده جنگ جهانی است.

اسپانیا

تئوری که جنگ آخرین مأموریتی است که علیه کسانی که نمیتوان با آن مواجه شد، مورد استفاده قرار نگرفته است، به خوبی حفظ نشده است. به عنوان مثال، جنگ اسپانیا-آمریکایی (1898) کاملا مناسب نیست. اسپانیا مایل بود که به داوری هر یک از بی طرفان ارجاع دهد، پس از آنکه ایالات متحده اسپانیا را متهم به انفجار یک کشتی به نام USS مین کرد، اما ایالات متحده به دنبال پیروزی در جنگ بود، با وجود داشتن شواهدی مبنی بر حمایت از اتهاماتش علیه اسپانیا اتهاماتی که به عنوان توجیه جنگ به کار گرفته شد. برای تفهیم نظریه جنگ ما باید اسپانیا را در نقش بازیگر منطقی و ایالات متحده در نقش غم انگیز قرار دهیم. این درست نیست

به طور جدی: نمی تواند درست باشد ایاالت متحده اداره نمی شد و توسط غریبه ها ساکن نبود. گاهی اوقات سخت است بدانیم که بدبختی ها می توانند بدتر از مقامات منتخب ما انجام دهند اما واقعیت این است که اسپانیا با هیولاهای غیر انسانی تنها با آمریکایی ها برخورد نمی کند. و ایالات متحده با هیولاهای غیر انسانی در ارتباط بود، صرفا با اسپانیایی ها. این موضوع می تواند در اطراف یک جدول حل شود و یک طرف حتی این پیشنهاد را انجام داد. واقعیت این است که ایالات متحده جنگ را خواستار بود و هیچ چیزی اسپانیایی نمیتوانست بگوید که از آن جلوگیری کند. ایالات متحده جنگ را انتخاب کرد، همانطور که دوئل تصمیم به دوئل گرفت.

افغانستان

بعلاوه، نمونه هایی از تاریخ اخیر اخیر نیز به خاطر می آورند نه فقط از قرن ها رفته اند. ایالات متحده، برای سه سال قبل از سپتامبر 11، 2001، از طالبان خواسته بود که اسامه بن لادن را مجددا عوض کند. طالبان از مدرک گناه او در مورد هر جنایتی و تعهد به او در یک کشور بی طرف و بدون مجازات اعدام خواسته است. این به 2001 به اکتبر ادامه داد. (به عنوان مثال، "بوش رد طالبان را به دست بن لادن بیش از" در گاردین، اکتبر 14، 2001 می دهد.) خواسته های طالبان به نظر منطقی یا دیوانه ای نیست. آنها به نظر می رسد خواسته های کسی است که مذاکرات ممکن است ادامه یابد. طالبان همچنین به ایالات متحده هشدار داد که بن لادن در حال برنامه ریزی برای حمله به خاک ایالات متحده است (این به گفته بی بی سی). نایز نیک، وزیر امور خارجه پیشین پاکستان، به بی بی سی گفت که مقامات ارشد ایالات متحده به او در یک نشست حمایت شده از سوی سازمان ملل در برلین در ماه ژوئیه 2001 گفتند که ایالات متحده در اواسط ماه اکتبر اقدام علیه طالبان انجام خواهد داد. او گفت که تردید است که تسلیم بن لادن این برنامه ها را تغییر خواهد داد. هنگامی که ایالات متحده در ماه اکتبر 7، 2001 به افغانستان حمله کرد، طالبان دوباره خواستار مذاکره در مورد انتقال بن لادن به یک کشور سوم محاکمه شدند. ایالات متحده این پیشنهاد را رد کرد و سالها جنگ را در افغانستان ادامه داد و آن را متوقف نکرد، زمانی که بن لادن اعتقاد داشت که این کشور را ترک کرده و حتی آن را پس از اعلام مرگ بن لادن متوقف نکرده است. (نگاه کنید به مجله سیاست خارجی، September 20، 2010.) شاید دلائلی دیگر برای ادامه جنگ در ده سال وجود داشته باشد، اما به وضوح دلیل آن شروع این بود که هیچ وسیله دیگری برای حل اختلاف در دسترس نبود. واضح است که ایالات متحده جنگ را خواستار شد.

چرا کسی میخواهد جنگ کند؟ همانطور که من در جنگ می گویم دروغ است، ایالات متحده به اندازه کافی تلاشی برای انتقاد اسپانیا از تخریب مین به عنوان گرفتن فرصت برای تسخیر سرزمین ها نیست. درگیری های افغانستان به بن لادن یا دولت ای که به بن لادن کمک کرده بود، کمی یا هیچ ارتباطی با آن ندارد. بلکه انگیزه های ایالات متحده به خطوط سوخت فسیلی، موقعیت سلاح، موقعیت سیاسی، موقعیت جغرافیایی سیاسی و مانور در برابر حمله به عراق مربوط می شود (تونی بلر به بوش گفت که افغانستان باید برای اولین بار وارد شود)، پوشش میهنی برای سیاست های قدرت و سیاست های غیر معمول در خانه، و سودآوری از جنگ و سرقت های مورد انتظار آن. ایالات متحده جنگ را خواست.

ایالات متحده کمتر از 5 درصد جمعیت جهان است اما از یک سوم کاغذ جهان استفاده می کند، یک چهارم نفت جهان، 23 درصد زغال سنگ، 27 درصد آلومینیوم و 19 درصد مس. (نگاه کنید به علمی آمریکایی، 14 ماه سپتامبر، 2012.) وضعیت امور را نمی توان به طور نامحدود ادامه داد از طریق دیپلماسی. "دست پنهانی بازار هرگز بدون مشت مخفی کار نخواهد کرد. مک دونالد نمی تواند بدون McDonnell داگلاس، طراح نیروی هوایی ایالات متحده F-15، شکوفا شود. "توماس فریدمن"، مقاله نویس نیویورک تایمز می گوید: "مشت مخفی که جهان را برای فن آوری های سیلیکون ولی برای سلامتی جهانی نگه می دارد، به عنوان ارتش ایالات متحده، نیروی هوایی، نیروی دریایی و نیروی دریایی نامیده می شود." اما حرص و طمع استدلال برای غیر منطقی یا بدبختی دیگر پسر نیست. این فقط حرص و آز است همه ما بچه های کوچک را دیده ایم و حتی افراد مسن تر نیز یاد می گیرند که کمتر مزخرف باشند. راه هایی برای دستیابی به انرژی های پایدار و اقتصادهای محلی وجود دارد که از جنگ های حرص و طمع بیرون می آیند و به رنج و فقر نمی رسند. اکثر محاسبات تبدیل مقیاس بزرگ به انرژی سبز، انتقال منابع عظیم نظامی را در نظر نمی گیرند. ما بحث خواهیم کرد که پایان جنگ چیست؟ نکته اینجا این است که جنگ سزاوار نیست که قابل احترام تر از دوئل باشد.

آیا جنگ از نظر افغانها، که ایالات متحده را در مذاکرات بی طرف به دست آورد، اجتناب ناپذیر بود؟ قطعا نه. در حالی که مقاومت خشونت آمیز برای بیش از یک دهه جنگ را متوقف نکرده است، ممکن است که مقاومت خشونت آمیز موفق تر باشد. ما می توانیم به عنوان کسانی که در قرن ها گذشته نمی توانستند از تاریخ مقاومت بیخشونت در بهار عربی، در اروپای شرقی، آفریقای جنوبی، هند، در آمریکای مرکزی، در تلاش های موفقیت آمیز فیلیپینی ها و پورتوریکان برای بستن ارتش آمریکا بهره مند شوند پایگاه ها و غیره

به نظر من این فقط به توصیه های ناخواسته به افغان ها می رسد، در حالی که دولت من آنها را بمباران می کند، باید اشاره کنم که همان درس در کشور من قابل اجرا است. مردم آمریکا هزینه های خود را (از طریق بخش های گوناگون - با لیگ جنگ رزمی یا پروژه های اولویت های ملی) مشارکت می کنند و هر ساله در آماده سازی های جنگی بیش از $ 1 تریلیون به طور دقیق به علت ترس (هر چند ممكن است) حمله به ایالات متحده توسط یک قدرت خارجی. اگر چنین اتفاقی بیفتد، قدرت خارجی درگیر احتمالا توسط سلاح های ایالات متحده تخریب خواهد شد. اما، ما باید این سلاح ها را برچیزیم، ما نمی توانستیم بر خلاف نظر مردم عادی عمل کنیم - بی دفاع مانده ایم. ما می توانیم از همکاری ما با اشغال خودداری کنیم. ما می توانیم مقاومت های همجنسگرایان از ملت مهاجم و سپر انسانی را از سراسر جهان استخدام کنیم. ما می توانیم عدالت را از طریق افکار عمومی، دادگاه ها و تحریم هایی که افراد مسئول را هدف قرار داده اند، دنبال کنیم.

در واقع، این امر ایالات متحده و ناتو است که به دیگران حمله می کنند. جنگ و اشغال افغانستان، اگر ما فقط کمی از آن عقب نشینی کنیم، به نظر می رسد به عنوان یک دوئل به عنوان وحشیگری. مجازات یک دولت (در شرایط معقول و معقول) برای متوقف کردن یک متهم متهم، با بمباران و کشتن مردم این کشور (که بیشتر آنها هرگز از حمله 11 ماه سپتامبر 2001 شنیده بودند، بسیار کمتر از آنها حمایت کردند) و بسیاری از آنها از طالبان نفرت داشتند) به نظر می رسد اقدام غیر قابل انکار متمدن تر از تیراندازی یک همسایه است، زیرا عموی خود را به سرقت خوک پدربزرگ خود. در واقع جنگ باعث می شود مردم بیشتر از گناهان خون کشته شوند. دوازده سال بعد، دولت ایالات متحده، همانطور که من نوشتم، در حال تلاش برای مذاکره با طالبان است - یک فرایند نامناسب در این است که مردم افغانستان به وضوح توسط هر دو حزب در مذاکرات نادیده گرفته می شوند، اما فرایندی که می تواند بهتر شود محل 12 سال قبل از آن. اگر اکنون می توانید با آنها صحبت کنید، چرا نمی توانستید با آنها صحبت کنید، قبل از اینکه دوئل انبساطی جدی باشد؟ اگر جنگی با سوریه می تواند اجتناب شود، چرا نمی توان جنگ را با افغانستان انجام داد؟
عراق

در ماه مارس 2003 مورد عراق قرار دارد. سازمان ملل متحد از اجازه دادن به حمله به عراق خودداری کرد، همانطور که دو سال پیش از آن با افغانستان رد کرد. عراق به ایالات متحده تهدید نمی کرد. ایالات متحده در حال آماده سازی برای استفاده از انواع سلاح های محکوم شده بین المللی علیه عراق به شمار می رود: فسفر سفید، انواع جدید ناپالم، بمب های خوشه ای، اورانیوم ضعیف شده. طرح ایالات متحده برای حمله به زیرساخت ها و مناطق پرجمعیت با چنین خشونت هایی بود که بر خلاف تمام تجربه های گذشته مردم "شوکه شده و مورد احترام" قرار می گیرند - کلمه دیگری تروریست می شود - به تسلیم شدن. و توجیهی که برای این موضوع به دست آمد، احتمال استفاده عراق از سلاح های شیمیایی، بیولوژیکی و هسته ای بود.

متاسفانه برای این برنامه ها، یک پروسه بازرسی های بین المللی، عراق را از سال هایی از قبیل سلاح ها خلاص کرده و غرامت آنها را تأیید کرده است. وقتی ایالات متحده اعلام کرد که جنگ آغاز می شود و بازرسان باید ترک کنند، بازرسی ها در حال انجام است، که هنوز مشخص نیست که چنین سلاح هایی وجود دارد. دولت ایالات متحده ادعا کرد جنگ نیاز به سرنگونی حکومت عراق دارد تا صدام حسین را از قدرت حذف کند. با این حال، با توجه به یک رفراندمتاریخ در ماه فوریه 2003 بین رئیس جمهور جورج دبلیو بوش و نخست وزیر اسپانیا، بوش گفت که اگر وی بتواند مبلغ 1 میلیارد دلار از عراق ترک کند و به تبعید برگردد. واشنگتن پست اظهار داشت: "اگرچه موقعیت عمومی بوش در زمان جلسه این بود که درب برای راه حل دیپلماتیک باز بود، صدها هزار نفر نیروهای آمریکایی پیش از این در مرز عراق مستقر شده بودند و کاخ سفید صریحا ابراز ناامیدی کرد. بوش در همان روز در یک کنفرانس خبری با [نخست وزیر اسپانیائی خوزه ماریا] عصنر گفت: "زمان کوتاه است."

شاید یک دیکتاتور که با $ 1 میلیارد دلار فرار کند، یک نتیجه ایده آل نیست. اما این پیشنهاد به مردم آمریکا داده نشد. به ما گفته شد دیپلماسی غیرممکن است. ما گفتیم مذاکرات غیرممکن بود. (به این ترتیب، هیچ فرصتی برای ارائه پیشنهادی نیم میلیارد دلاری وجود نداشت.) بازرسی ها کار نکردند. آنها گفتند که سلاح ها در آنجا وجود داشت و می توانستند در هر لحظه مورد استفاده قرار بگیرند. جنگ، متأسفانه، از نظر غم انگیز، به شدت ناراحت بود آخرین راه حل، آنها به ما گفتند. پرزیدنت بوش و نخست وزیر بریتانیا، تونی بلر، در کاخ سفید در ژانویه 31، 2003، در کاخ سفید، اظهار داشتند که اگر امکان پذیر باشد، تنها پس از یک جلسه خصوصی که بوش پیشنهاد پرواز هواپیمای شناسایی U2 را با پوشش جنگنده ای را در عراق داشت، اجتناب شود. نقاشی شده در رنگ های ملل متحد، و امیدوار است که عراق بر آنها آتش بس کند، به طوری که ظاهرا زمینه آغاز جنگ داشته است. (نگاه Phillipe Sands به World of Lawless را ببینید و پوشش گسترده رسانه ای که در WarIsACrime.org/WhiteHouseMemo جمع آوری شده است را مشاهده کنید.)

به جای از دست دادن یک میلیارد دلار، مردم عراق حدود 1.4 میلیون نفر را از دست دادند، میلیون ها نفر از مردم 4.5 پناهنده را دیدند، زیرساخت های کشورشان، سیستم های آموزشی و سیستم های بهداشتی ویران شد، آزادی های مدنی از دست رفته بود که حتی تحت حکومت وحشیانه صدام حسین، تقریبا فراتر از تصور کردن، اپیدمی بیماری و نقایص زایمان، همانطور که جهان شناخته شده، وحشتناک است. ملت عراق نابود شد. هزینه های عراق یا ایالات متحده در برابر دلار بالغ بر یک میلیارد دلار بود (ایالات متحده بیش از $ 800 میلیارد دلار پرداخت کرد، بدون در نظر گرفتن تریلیون دلار در افزایش هزینه های سوخت، پرداخت بهره های آینده، مراقبت از جانبازان و فرصت های از دست رفته). (به DavidSwanson.org/Iraq مراجعه کنید) هیچکدام از این کارها انجام نشد، زیرا عراق نمیتواند با آن مواجه شود.

دولت ایالات متحده، در سطح بالا، از سوی سلاح های داستانی انگیزه ای نداشت. و این حقیقتا محل حکومت ایالات متحده نیست که عراق تصمیم بگیرد که آیا دیکتاتور آن فرار کند یا خیر. دولت آمریکا باید قبل از دخالت عراق در راه جدید، تلاش خود را برای پایان دادن به حمایت خود از دیکتاتورها در بسیاری از کشورهای دیگر انجام دهد. این گزینه برای پایان دادن به تحریم های اقتصادی و بمب گذاری ها و شروع به پرداخت جبران خسارت بود. اما اگر انگیزه های اعلام شده ایالات متحده آن ها واقعی بود، می توان نتیجه گرفت که صحبت کردن یک گزینه بود که باید انتخاب شود. در جریان جنگ اول خلیج فارس نیز مذاکره با خروج عراق از کویت امکان پذیر بود. تصميم گيري در مورد حمايت و حمايت از حسين پيش از آن، انتخابي بود. همیشه یک جایگزین برای حمایت از خشونت وجود دارد. این حقیقت است حتی از دیدگاه عراق. مقاومت در برابر ظلم و ستم می تواند خشونت آمیز یا خشونت آمیز باشد.

هر گونه جنگی را که دوست دارید بازبینی کنید و معلوم شود که اگر متجاوزان می خواستند آشکارا خواسته های خود را بیان کنند، می توانستند به جای جنگ به مذاکرات وارد شوند. در عوض، آنها به دنبال خود جنگ جنگی یا جنگ برای دلایلی کاملا غیرقابل قبول بودند که هیچ ملتی مایل به قبول آن نیستند.

جنگ اختیاری است

در طول جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی در واقع یک هواپیمای U2 را شلیک کرد و در واقع یک هواپیمای UXNUMX را خنثی کرد؛ عملی که پرزیدنت بوش امیدوار بود جنگ را علیه عراق آغاز کند، اما ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی این مسئله را به جای رفتن به جنگ این گزینه همواره وجود دارد - حتی اگر تهدید نابودی متقابل وجود نداشته باشد. این با خلیج خوک و بحران موشک کوبا وجود داشت. هنگامی که جنگجویان جنگی در دولت پرزیدنت جان اف کندی سعی داشتند او را به جنگ تبدیل کنند، او به جای آن تصمیم گرفت تا مقامات بلندپایه را آتش بزند و همچنان با اتحاد جماهیر شوروی صحبت کند، جایی که فشار مشابهی برای جنگ در جریان بود و توسط نیکیتا خروشچوف رئیس مقاومت شد. (دفعات بازدید: جیمز داگلاس JFK و غیر قابل توصیف). در سال های اخیر، پیشنهادات حمله به ایران یا سوریه بارها و بارها رد شده است. این حملات ممکن است رخ دهد، اما آنها اختیاری هستند.

در ماه مارس 2011، اتحادیه آفریقا برنامه ای برای صلح در لیبی بود، اما توسط ناتو، از طریق ایجاد یک منطقه "بدون پرواز" و شروع بمب گذاری، برای سفر به لیبی برای بحث در مورد آن، مانع شد. در ماه آوریل، اتحادیه آفریقا توانست با معمر قذافی رئیس جمهور لیبی سخنرانی کند و او موافقت خود را ابراز داشت. ناتو که مجوز سازمان ملل متحد را برای محافظت از لیبیاییان اعلام کرد که در معرض خطر قرار دارند اما مجوز ادامه بمب گذاری در این کشور یا سرنگونی حکومت را نداشته است، ادامه بمب گذاری در این کشور و سرنگونی دولت را ادامه داد. ممکن است به این باور برسیم که کار خوبی بود. "ما آمدیم ما دیدیم. وی درگذشت! "هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه ایالات متحده، پیروز شد و پس از مرگ قذافی، با خوشحالی می خندد. (تماشای ویدیوی در WarIsACrime.org/Hillary.) به طور مشابه، دوئلیست ها معتقد بودند که تیراندازی مرد دیگری کار خوبی بود. نکته اینجاست که این تنها گزینه موجود نیست. همانند دوئل، جنگ ها می توانند جایگزین گفتگو و داوری شوند. متجاوز ممکن است همیشه از دیپلماسی اطمینان نداشته باشد که افراد داخلی در پشت جنگ چه مخفیانه و به طرز شرم آور می خواهند، اما آیا چنین چیزی بد است؟

این امر با جنگ احتمالی آمریکا با ایران مواجه است. تلاش های دولت ایران برای مذاکره طی دهه گذشته ایالات متحده رد شده است. در 2003 ایران مذاکرات را با همه چیز روی میز پیشنهاد کرد و ایالات متحده این پیشنهاد را رد کرد. ایران موافقت کرده است تا برنامه های هسته ای خود را محدودتر از آنچه که قانون باشد. ایران سعی کرده است با درخواست های ایالات متحده موافقت کند که بارها و بارها از سوخت هسته ای خارج شده است. در 2010، ترکیه و برزیل به مشکل زیادی دست زدند تا ایران به توافق برسد که آنچه دولت ایالات متحده گفته بود مورد نیاز است، که فقط به دولت آمریکا خشم خود را نسبت به ترکیه و برزیل تحمیل کرد.

اگر آنچه که واقعا ایالات متحده می خواهد این باشد که ایران را تحت سلطه و بهره برداری از منابع خود قرار دهد، نمی توان انتظار داشت ایران با پذیرفتن سلطه جزئی دست به گریبان باشد. این هدف نباید به وسیله دیپلماسی یا جنگ دنبال شود. اگر آنچه واقعا ایالات متحده می خواهد این باشد که دیگر کشورها برای از بین بردن انرژی هسته ای، ممکن است این سیاست را به آنها تحمیل کنند، با استفاده از جنگ یا بدون آن. احتمالا راه موفقیت بیشتر نه جنگ و نه مذاکره است، اما مثال و کمک. ایالات متحده می تواند شروع به از بین بردن سلاح های هسته ای و نیروگاه های خود کند. این می تواند در انرژی سبز سرمایه گذاری کند. منابع مالی در دسترس برای انرژی سبز یا هر چیز دیگری، اگر ماشین جنگی برچیده شوند، تقریبا نامطلوب است. ایالات متحده می تواند کمک به انرژی سبز را برای کسری از آنچه که برای تحمیل سلطه نظامی به آن اختصاص می دهد، ارائه دهد - بدون اشاره به لغو تحریم ها که مانع از خرید ایران برای قطعات آسیاب های بادی می شود.

جنگ علیه افراد

بررسی جنگ ها علیه افراد و گروه های کوچک تروریست های متهم نیز نشان می دهد که صحبت کردن گزینه ای در دسترس، هر چند رد شده است. در حقیقت، سخت است که یک پرونده را پیدا کنیم که در آن کشتن به نظر می رسد آخرین راه حل بوده است. در ماه مه، پرزیدنت اوباما، رئیس جمهور اوباما، سخنانی را بیان کرد که در آن ادعا کرد که همه افرادی که با حملات هواپیماهای بدون سرنشین کشته شده اند تنها چهار نفر از شهروندان ایالات متحده بوده اند و در یکی از این چهار مورد، معیارهای خاصی را که برای خودش ایجاد کرده بود قبل از اجازه دادن به قتل. همه اطلاعات موجود در دسترس متناقض است که ادعا می کنند و در واقع دولت آمریکا سعی در کشتن انور العولاکی قبل از وقوع حوادثی را داشت که در آن بعدها پرزیدنت اوباما ادعا کرد آولاکی بخشی را که قتل او را توجیه می کرد، بازی کرد. اما آولاکی هیچگاه مرتکب جرم و جنایت نشد، هرگز به اتهام محکومیت نکرد و استرداد او هرگز به دنبالش نرفت. صالح بن فرید، رهبر قبیله ای یمن، در ماه ژوئن 2013، 7، رهبر قبیله ای یمن به دموکراسی گفت که اکنون ممکن است ابوالکی تبدیل به محکومیت شده و محاکمه شود، اما "آنها هرگز از ما خواسته اند". در موارد دیگر، واضح است که قربانیان اعتصاب هواپیماهای بدون سرنشین ممکن است دستگیر شوند اگر این خیابان تا به حال تلاش شده است (به یاد ماندنی، کشتار هواپیماهای بدون سرنشین 2013 نوامبر در پاکستان از TARQ AZIZ 2011 ساله بود، روزهایی که پس از حضور در یک جلسه ضد هواپیمای بدون سرنشین در پایتخت، جایی که وی ممکن بود به راحتی دستگیر شود، جرم و جنایت). شاید دلیلی برای ترجیح دادن کشتن بیش از گرفتن وجود داشته باشد. اما، پس از آن، شاید دلیلی وجود دارد که چرا مردم ترجیح می دهند مبارزه با دوئل را برای ثبت پرونده های حقوقی ترجیح دهند.

ایده اجرای قوانین علیه افراد توسط تیراندازی موشکها به آنها در ماه های اوت-سپتامبر 2013 برای حمله به سوریه که به عنوان مجازات برای استفاده ادعا شده از یک سلاح ممنوع شده مورد حمله قرار گرفت. البته، البته هر حاکم شرور به اندازه کافی صدها نفر را به مرگ متهم کرد، بعید به نظر می رسد زمانی که صدها نفر دیگر کشته شده اند، مجازات شوند، زیرا او بی رحمانه و ناعادلانه باقی می ماند.

جنگ واقعا خوب در آینده

البته فهرستی از جنگ هایی که ممکن است با گفتگو جایگزین شوند یا با تغییر اهداف سیاست، بتواند همه را متقاعد کند که جنگ در آینده نیازی به جنگ ندارد. باور اصلی در ذهن میلیون ها نفر این است: نمی توان با هیتلر صحبت کرد. و نتیجه آن: نمی توان با هیتلر آینده صحبت کرد. دولت ایالات متحده برای هفتاد و هشتاد و هشتاد و هشتاد و هشتاد و هشتاد و هشتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد و هفت . این خطر نظری با سرمایه گذاری و انرژی باور نکردنی پاسخ داده می شود، در حالی که به نظر می رسد خطراتی مانند گرم شدن کره زمین، قبل از اینکه ما اقدام به وارد شدن به یک چرخه غیرقابل توقف از فاجعه بدتر کنیم، وارد شده ایم.

من در مورد آلبوتروم بزرگ جنگ جهانی دوم در بخش دوم این کتاب صحبت خواهم کرد. با این حال، اکنون ارزش دارد که سه چهارم یک قرن طولانی باشد. خیلی تغییر کرده است هیچ جنگ جهانی سوم وجود نداشته است. ملت های مسلح ثروتمند جهان دوباره با یکدیگر به جنگ نرفته اند. جنگ ها در ميان جوامع فقير، با ملت فقير به مثابه پروکسی ها يا با کشورهای ثروتمند در برابر فقرا جنگيده می شوند. امپراتوری تنوع قدیمی از مد خارج شده است، جایگزین آن با تغییرات جدید ایالات متحده (نیروهای نظامی در کشورهای 175، اما هیچ مستعمره ای ایجاد نشده است). دیکتاتورهای کوچک زمان ممکن است بسیار ناخوشایند باشند، اما هیچ یک از آنها در حال برنامه ریزی برای فتح جهان نیستند. ایالات متحده مدت زمان بسیار دشواری اشغال عراق و افغانستان را داشته است. حاکمان حمایت شده از سوی ایالات متحده در تونس، مصر و یمن سخت تلاش کرده اند تا مردم خشونت علیه خشونت را سرکوب کنند. امپراطوری ها و استبداد ها شکست می خورند، و آنها سریعتر از همیشه شکست می خورند. مردم اروپای شرقی که بدون خشونت از اتحاد جماهیر شوروی و حاکمان کمونیست خود خلاص شدند، هرگز به هیتلر جدید نپیوندند و هیچ جمعیت دیگری نخواهند داشت. قدرت مقاومت بی خشونت خیلی مشهور شده است. ایده استعمار و امپراطوری تبدیل شده است بیش از حد ناخوشایند است. هیتلر جدید بیشتر از هرج و مرج غم انگیز نسبت به یک تهدید موجود است.

کشتار دولتی در مقیاس کوچک

یکی دیگر از موسسات معتبر راه دودو را می گیرد. در اواسط قرن هجدهم پیشنهاد برای از بین بردن مجازات اعدام به طور گسترده ای در نظر گرفته شد خطرناک و احمقانه. اما اکثر دولت های جهان دیگر از مجازات اعدام استفاده نمی کنند. در میان کشورهای ثروتمند، یک استثنا باقی مانده است. ایالات متحده از مجازات اعدام استفاده می کند و در حقیقت در میان پنج قاتل برتر جهان است که در شرایط تاریخی بسیار حرف نمی زند، کشتار به طرز چشمگیری کاهش یافته است. همچنین در پنج پنجم: اخیرا "آزاد" عراق. اما اکثر ایالات متحده 50 ایالات دیگر از مجازات اعدام استفاده نمی کنند. دولتهای 18 وجود دارند که آن را لغو کرده اند، از جمله 6 تا کنون در قرن بیست و یکم. ایالت های سی و یک ساله 5، 26 در 10 گذشته، 17 در 40 گذشته یا بیشتر از مجازات اعدام استفاده نکرده اند. تعداد انگشت شماری از ایالت های جنوبی - با تگزاس در رهبری - اکثر قتل ها را انجام می دهند. و تمام قتل ها به ترتیب به مقدار کوچکی از میزان مجازات اعدام در ایالات متحده، که در قرن های گذشته به جمعیت تعمیم داده می شود، به مقدار کم است. اظهارات قانونی برای مجازات اعدام هنوز هم آسان است، اما تقریبا هرگز ادعا می کنند که نمی تواند از بین برود، تنها این نباید باشد. مجازات اعدام در حالی که درمورد امنیت ما مهم است، اکنون به طور جهانی اختیاری است و به نظر می رسد به صورت دائمی، مخالف سازنده و شرم آور است. چه اتفاقی برای جنگ افتاد؟

انواع دیگر کاهش خشونت

همراه با مجازات اعدام در برخی از نقاط جهان، همه انواع مجازات های وحشتناک و شکنجه و ظلم و ستم را در بر می گیرند. رفته یا کاهش یافته است، خشونت زیادی است که در قرن ها و دهه های گذشته از زندگی روزمره گذشته است. نرخ قتل، در نگاه بلند، به طور چشمگیری کاهش می یابد. از این رو، دعوا و ضرب و شتم مشت، خشونت علیه همسران، خشونت علیه کودکان (توسط معلمان و والدین)، خشونت علیه حیوانات و پذیرش عمومی از همه چنین خشونت ها هستند. همانطور که هر کسی می داند چه کسی سعی در خواندن کتاب های مورد علاقه خود را از دوران کودکی خواندن فرزندان خود دارد، نه فقط داستان های پری دریایی که خشونت آمیز هستند. مبارزه های مشت با عنوان هوا در کتاب جوانان ما، به جز فیلم های کلاسیک، رایج نیستند. زمانی که آقای اسمیت به واشنگتن می رود، جیمی استوارت تنها پس از منفجر کردن هر کسی که به نظر نمی رسد برای حل مشکلاتش تلاش می کند. تبلیغات مجله و تلویزیون در 1950s در مورد خشونت خانگی شنیده می شود. چنین خشونت رفته است، اما پذیرش عمومی آن رفته است، و واقعیت آن در حال کاهش است.

چگونه می تواند این باشد؟ به نظر می رسد خشونت اساسی ما یک توجیه برای موسسات مانند جنگ است. اگر خشونت ما (حداقل در بعضی از اشکال) می تواند ما را کنار بگذارد و با احساسات ما در مورد "طبیعت انسانی" ما، چرا باید یک موسسه مبتنی بر اعتقاد به این خشونت باقی بماند؟

بعد از همه، در مورد خشونت جنگ "طبیعی" است؟ بیشترین انسداد انسانی یا ناسالم یا پستانداران درون یک گونه شامل تهدید و انحراف و محدودیت است. جنگ شامل حمله همه جانبه به افرادی است که قبلا هرگز دیده اید. (کتاب های پل چپلل را برای بحث و بررسی بسیار عالی مطالعه کنید). کسانی که از راه دور از جنگ فریاد می زنند می توانند طبیعی بودن آن را رمانتیک کنند. اما اکثر مردم هیچ ارتباطی با آن ندارند و هیچ کاری با آن ندارند. آیا آنها غیر طبیعی هستند؟ آیا اکثریت انسانها در خارج از «طبیعت انسانی» زندگی می کنند؟ آیا شما خودتان یک انسان غیر طبیعی هستید، زیرا جنگ را نمی جنگیدید؟

هیچ کس تا به حال از اختلال در جنگ استرس پس از سانحه رنج برده است. مشارکت در جنگ، برای اکثر مردم، آموزش و تهیه شدت لازم است. کشتن دیگران و مواجه شدن با دیگران که سعی در کشتن شما دارند، هر دو وظیفه بسیار دشوار است که اغلب آنها را عمیقا آسیب می زند. در سال های اخیر ارتش آمریكا در زمان بازگشت و یا پس از بازگشت به افغانستان از سربازان بیشتری برای خودكشي كاسته است. یک عضو 20,000 تخمین زده شده از اعضای ارتش ایالات متحده در دهه اول جنگ "جهانی علیه تروریسم" رها شده است (این به گفته رابرت فانتینا، نویسنده دزرتس و سرباز آمریکایی). ما به یکدیگر می گویند که ارتش "داوطلبانه" است. این "داوطلبانه" ساخته شد نه به این دلیل که بسیاری از مردم می خواستند به آن ملحق شوند اما چون بسیاری از مردم پیش نویس را نفرت داشتند و می خواستند از پیوستن اجتناب کنند و به همین دلیل تبلیغ و وعده پاداش مالی می تواند مردم را به "داوطلب کردن" منجر شود. داوطلبان غیرمستقیم افرادی هستند که گزینه های دیگری را در اختیار دارند. و هیچ داوطلب در ارتش ایالات متحده مجاز به ترک داوطلبانه نیست.

ایده هایی که زمان آن فرا رسیده است

در 1977 یک کمپین به نام "پروژه گرسنگی" به دنبال حذف گرسنگی در جهان بود. موفقیت بی پایان است. اما اکثر مردم امروز متقاعد شده اند که گرسنگی و گرسنگی می تواند از بین برود. در پروژه 1977، پروژه گرسنگی موظف به استدلال در برابر اعتقاد گسترده ای بود که گرسنگی اجتناب ناپذیر بود. این متن یک برگه ای بود که آنها استفاده می کردند:

گرسنگی اجتناب ناپذیر است
همه می دانند که مردم همیشه گرسنه خواهند بود، بدین ترتیب همه می دانند که انسان هرگز پرواز نخواهد کرد.
در یک زمان در تاریخ بشری، همه می دانستند که ...
جهان مسطح بود
خورشید در اطراف زمین چرخید
بردگی ضرورت اقتصادی بود
مایل چهار دقیقه ای غیرممکن بود
فلج اطفال و حشیش همیشه با ماست
و هیچ کس هرگز بر ماه راه نیندازد.
تا زمانی که مردم شجاعانه اعتقادات قدیمی را به چالش کشیدند و زمان فکر جدیدی آمده است.
تمام نیروهای جهان به عنوان یک ایده ای که زمان آن برسد قدرتمند نیستند.

این آخرین خط است که البته از ویکتور هوگو گرفته شده است. او یک اتحاد متحد اروپا را تصور کرد، اما زمان هنوز نرسیده بود. بعدا آمد. او تخفیف جنگ را تصور کرد، اما زمان آن هنوز نشده است. شاید در حال حاضر آن را دارد. بسیاری فکر نمیکردند که معادن زمین حذف شوند، اما این به خوبی در حال انجام است. بسیاری فکر کردند که جنگ هسته ای اجتناب ناپذیر و لغو هسته ای غیرممکن است (برای مدت طولانی، تقاضای رادیکال ترین برای توقف سلاح های جدید بود، نه حذف آنها). در حال حاضر لغو هسته ای یک هدف دور باقی مانده است، اما اکثر مردم اعتراف می کنند که این کار می تواند انجام شود. اولین گام در از بین بردن جنگ، تشخیص آن است که این امکان وجود دارد.

جنگ کمتر از آنچه تصور می شود، قابل احترام است

گفته می شود که جنگ "طبیعی" است (هرچند که به معنای آن است)، زیرا ظاهرا همیشه در اطراف آن بوده است. مشکل این است که آن را ندارد. در سال 200,000 از تاریخ بشر و پیش از تاریخ، هیچ شواهدی از جنگ علیه 13,000 ساله وجود ندارد و تقریبا هیچ یک از آنها در سال 10,000 وجود ندارد. (برای کسانی که معتقدند که زمین تنها 6,500 ساله است، اجازه دهید فقط این را بگویم: من فقط با خدا صحبت کردم و او را به همه ما دستور داد تا برای لغو جنگ کار کنند. اما او همچنین توصیه کرد که خواندن بقیه این کتاب و خرید نسخه های بیشتر.)
جنگ در میان عشایر و شکارچیان و گردآورندگان رایج نیست. (در «علم»، ژوئیه 19، 2013 به «تهاجمی مرگبار در گروه های زباله های موبایل و پیامدهای آن برای ریشه های جنگ» نگاه کنید.) گونه های ما با جنگ در حال تکامل نیستند. جنگ متعلق به جوامع آرام بخش پیچیده است - اما فقط به برخی از آنها، و تنها برخی از زمان. جوامع متخاصم صلح آمیز هستند و بالعکس. در دوران جنگ: پتانسیل انسانی برای صلح، داگلاس فری، جوامع غیر جنگلی را از سراسر جهان فهرست می کند. استرالیا برای مدتی قبل از اروپائیان، قطب شمال، شمال شرقی مکزیک، حوضه بزرگ آمریکای شمالی - مردم در این مکان ها بدون جنگ زندگی می کردند.

ژاپن 1614 خود را از غرب خارج کرد و صلح و رفاه و شکوفایی هنر و فرهنگ ژاپن را تجربه کرد. نیروی دریایی ایالات متحده در 1853 ژاپن را به بازرگانان، مبلغان و میلیتاریسم باز کرد. ژاپن از زمان پایان جنگ جهانی دوم با یک قانون اساسی صلح آمیز برخورد کرده است (گرچه ایالات متحده برای لغو آن سخت تلاش می کند)، همانطور که آلمان نیز به غیر از کمک به ناتو در جنگ هایش کمک می کند. ایسلند و سوئد و سوئیس در طول قرن ها با جنگ های خود جنگیده اند، هرچند که از ناتو در اشغال افغانستان کمک کرده اند. و ناتو در حال حاضر مشغول ارتش شمال شمال نروژ، سوئد و فنلاند است. کاستاریکا ارتش خود را در 1948 لغو کرد و آن را در یک موزه قرار داد. کاستاریکا تا کنون بدون جنگ و یا کودتای نظامی زندگی کرده است، در مقایسه با همسایگان خود، تا کنون - هرچند که به ارتش ایالات متحده کمک کرده است و اگرچه نظامی گرایی و سلاح های نیکاراگوئه از بین رفته است. کاستاریکا، دور از کامل، اغلب به عنوان شاد ترین یا یکی از شادترین مکان ها برای زندگی در زمین رتبه بندی شده است. در 2003، ملل مختلف باید رشوه و یا تهدید به پیوستن به "ائتلاف" جنگ در عراق، و با بسیاری از این تلاش ها ناموفق بود.
جان هورگان در پایان جنگ توضیح تلاش برای از بین بردن جنگ انجام شده توسط اعضای قبیله آمازون در 1950s. روستاییان Waorani برای سال ها در حال جنگ بودند. گروهی از زنان Waorani و دو مبلغ تصمیم به پرواز در یک هواپیما کوچک در اردوگاه های خصمانه و پیام های تسلیحاتی از سخنرانان بلند سخن گفتند. سپس جلسات چهره به چهره بود. سپس جنگ ها متوقف شد، به رضایت بزرگ همه نگران. روستاییان به جنگ بازگشت نکردند.

چه کسی بیشترین مبارزه را می کند

تا آنجا که من می دانم، هیچ کس به دلیل وابستگی خود به راه اندازی و یا شرکت در جنگ، ملت ها را به رسمیت نمی شناسد. لیست Fry از ملل صلح آمیز 70 یا 80 شامل ملت هایی هستند که در جنگ های ناتو شرکت می کنند. شاخص صلح جهانی (نگاه کنید به VisionOfHumanity.org) کشورها را بر اساس عوامل 22 شامل جنایت خشونت آمیز درون ملت، بی ثباتی سیاسی و غیره قرار می دهد. ایالات متحده در رتبه متوسط ​​قرار دارد و کشورهای اروپایی به سمت بالا - یعنی در میان بیشتر "صلح آمیز".

اما وب سایت صلح جهانی اجازه می دهد که رتبه بندی خود را فقط با کلیک کردن بر روی عامل واحد "درگیری های جنگ" تغییر دهید. هنگامی که این کار را انجام می دهید، ایالات متحده در نزدیکی بالا قرار می گیرد - یعنی در بین کشورهای درگیر در بیشتر اختلافات. چرا دکتر مارتین لوتر کینگ جونیور آن را "عالیترین خیریه خشونت در جهان" نمی داند؟ از آنجایی که ایالات متحده بر اساس این ایده است که در طی سال های 5 تنها سه تن درگیری انجام داده است، این به رغم جنگ های هواپیماهای بدون سرنشین در چندین کشور، عملیات نظامی در ده ها تن و نیروهای نظامی در برخی از 175 و کوهنوردی قرار دارد. به این ترتیب، ایالات متحده با سه کشور با چهار درگیری مختلف، هند، میانمار و جمهوری دموکراتیک کنگو برتری دارد. حتی با این اندازه گیری خام، هرچند آنچه که از شما میپسندد این است که اکثریت قریب به اتفاق ملتها - تقریبا هر کشوری در زمین - در ساخت جنگ بیشتر درگیر ایالات متحده است و بسیاری از ملتها در پنج سال گذشته جنگ را ندیدهاند ، در حالی که جنگ تنها ائتلافی به رهبری ایالات متحده و در آن کشورهای دیگر بازی کرده اند یا در حال بازی دادن قطعات کوچک هستند.

به دنبال پول

شاخص صلح جهانی (GPI) ایالات متحده را در نزدیکی پایان صلح آمیز از عامل هزینه های نظامی رتبه بندی می کند. این کار را از طریق دو ترفند انجام می دهد. اولا، GPI اکثریت ملت های جهان را در پایان پایان صلح آمیز طیفی قرار می دهد تا به طور مساوی آنها را توزیع کند.

دوم، GPI هزینه های نظامی را به عنوان یک درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) یا اندازه اقتصاد تلقی می کند. این نشان می دهد که یک کشور ثروتمند با یک ارتش بزرگ می تواند صلح آمیز تر از یک کشور فقیر با یک ارتش کوچک باشد. شاید این به این معناست که از نظر اهداف است، اما از لحاظ نتایج، چنین نیست. آیا لزوما حتی از نظر اهداف است؟ یک کشور خواستار سطح مشخصی از ماشین آلات کشتار است و مایل است که بیشتر از آن استفاده کند. کشور دیگری خواستار همان سطح ارتشی و خیلی بیشتر است، اگرچه فداکاری به لحاظ معینی کمتر است. اگر این کشور ثروتمندتر حتی ثروتمندتر شود، اما صرف ساختن یک نظام نظامی حتی بیشتر از این که بتواند هزینه آن را تامین کند، خودداری می کند، آیا آن را نظامیتر می شود و یا باقی می ماند؟ این فقط یک سوال دانشگاهی نیست، زیرا مخالفان در واشنگتن تمایل دارند که درصد بالایی از تولید ناخالص داخلی را در ارتش صرف کنند، دقیقا همانطور که هر زمان که لازم باشد، باید بیشتر در جنگ سرمایه گذاری کند، بدون انتظار برای نیاز دفاعی.

بر خلاف GPI، موسسه تحقیقات صلح بین المللی استکهلم (SIPRI) ایالات متحده را به عنوان وزیر امور خارجه ارشد نظامی در جهان محسوب می شود که در هزینه های مورد نظر اندازه گیری شده است. در حقیقت، طبق گفته SIPRI، ایالات متحده در زمینه جنگ و آمادگی جنگ به همان اندازه که بیشتر بخش های دیگر جهان را تشکیل می دهد، هزینه های زیادی را صرف می کند. حقیقت ممکن است بیشتر دراماتیک باشد. SIPRI می گوید هزینه های نظامی آمریکا در 2011 $ 711 میلیارد دلار است. کریس هلمن از پروژه های اولویت های ملی می گوید که این مبلغ $ 1,200 میلیارد و یا $ 1.2 تریلیون بود. این تفاوت از جمله شامل هزینه های نظامی موجود در هر بخش دولتی، نه فقط "دفاع"، بلکه امنیت داخلی، دولت، انرژی، آژانس توسعه بین المللی ایالات متحده، آژانس اطلاعات مرکزی، آژانس امنیت ملی، اداره جانبازان علاقه به بدهی های جنگی و غیره. هیچ راهی برای مقایسه سیب به سیب نسبت به سایر ملل وجود ندارد، بدون اطلاعات دقیق و قابل اطمینان در مورد کل هزینه های نظامی هر کشوری، اما بسیار ایمن است که هیچ کشوری دیگر روی زمین هزینه ها 500 میلیارد بیشتر از آن در رتبه بندی SIPRI برای آن ذکر شده است. علاوه بر این، بعضی از بزرگترین مخالفان نظامی پس از ایالات متحده متحدان ایالات متحده و اعضای ناتو هستند. و بسیاری از مصرفکنندگان بزرگ و کوچک به طور فعال تشویق میشوند به هزینه و صرف هزینههای سلاحهای ایالات متحده، توسط وزارت امور خارجه ایالات متحده و ارتش آمریکا انجام دهند.

در حالی که کره شمالی تقریبا قطعا درصد تولید ناخالص داخلی خود را در آماده سازی جنگ نسبت به ایالات متحده هزینه می کند، تقریبا قطعا هزینه های ایالات متحده را به میزان 1 کاهش می دهد. بنابراین، چه کسی بیشتر خشونت آمیز است، یک سوال، شاید بی پاسخ باشد. چه کسی تهدیدی برای همه است که هیچ کدام از اینها را نمی داند؟ در حالی که هیچ کشوری تهدیدی به ایالات متحده نداشته است، مدیران اطلاعات ملی در سال های اخیر به سختی به کنگره گفتند که دشمن است و دشمن را در گزارش های مختلف به تنهایی به عنوان "افراط گرایان" شناسایی کرده است.

نقطه مقایسه هزینه های نظامی صرفا این نیست که ما باید شرمنده باشیم که ایالات متحده چقدر بد است یا به چه میزان استثنایی افتخار می کنیم. در عوض، نکته این است که کاهش نیروهای نظامی نه تنها از لحاظ انسانی امکان پذیر است؛ این در حال حاضر توسط هر ملت روی زمین انجام می شود، به عبارت دیگر: ملت هایی که دارای 96 درصد از بشریت هستند. ایالات متحده بیشترین میزان خود را در ارتش خود صرف می کند، بیشترین نیرو را در اغلب کشورها مستقر می کند، بیشترین اختلافات را به خود اختصاص می دهد، بیشترین سلاح را برای دیگران به فروش می رساند، و به شدت از استفاده از دادگاه ها برای محدود ساختن جنگ خود استفاده می کند یا حتی بیشتر، برای قرار دادن افراد محاکمه ای که می توانند به راحتی با موشک جهنمی مواجه شوند. کاهش نیروهای نظامی ایالات متحده برخی از قوانین "طبیعت انسانی" را نقض نمی کند، بلکه ایالات متحده را با بیشتر انسانیت نزدیک تر می کند.

نظریه عمومی v. جنگ

نیروهای نظامی در ایالات متحده تقریبا به عنوان محبوب نیست، زیرا رفتار دولت ایالات متحده به کسی که بر این باور است که دولت اراده مردم را دنبال می کند، نشان می دهد. در 2011 رسانه ها صدای زیادی در مورد یک بحران بودجۀ مالی داشتند و بسیاری از نظرسنجی ها را درباره چگونگی حل آن انجام دادند. تقریبا هیچ کس (درصد تک نفره در بعضی از نظرسنجی ها) علاقه ای به راه حل هایی که دولت علاقه مند بود، کاهش بودجه های اجتماعی و مدیکر بود. اما دومین راه حل محبوب، پس از پرداخت مالیات بر ثروتمندان، به طور مداوم ارتش را قطع کرد. بر طبق نظرسنجی گالوپ، تعدادی معتقد هستند که دولت آمریکا از 2003 بیش از حد هزینه نظامی می کند. و با توجه به نظرسنجی، از جمله Rasmussen، و همچنین با توجه به تجربه شخصی من، تقریبا هر کس کم اهمیت می کند که هزینه های ایالات متحده چقدر است. فقط یک اقلیت کوچک در ایالات متحده معتقد است که دولت ایالات متحده باید سه برابر بیشتر از هر کشور دیگری در ارتش خود صرف کند. با این حال، ایالات متحده سالها به خوبی از این سطح صرف کرده است، حتی با اندازه گیری SIPRI. برنامه مشاوره عمومی (PPC)، وابسته به دانشکده سیاست عمومی در دانشگاه مریلند، تلاش کرده است که برای نادانی اصلاح شود. اولین PPC مردم را نشان می دهد که بودجه عمومی واقعی شبیه به آن است. سپس آن را می پرسد که چه تغییری می کنند. اکثریت از کاهش قابل توجهی به ارتش کمک می کند.

حتی زمانی که به جنگ های خاصی می رسد، مردم آمریکا به عنوان حمایت کننده ای نیستند، زیرا گاهی اوقات مردم آمریکا و یا شهروندان کشورهای دیگر، به ویژه کشورهای حمله شده توسط ایالات متحده، فکر می کنند. سندرم ویتنام در دهه های زیادی که در واشنگتن شنیده بود، بیماری نیست که به وسیله عامل نارنجی ایجاد می شود، بلکه نامی برای مخالفت مردمی با جنگ ها است، مثل اینکه این مخالفت یک بیماری است. در 2012، پرزیدنت اوباما یک پروژه 13 سالانه، $ 65-million برای جشن گرفتن (و بازسازی شهرت) جنگ با ویتنام اعلام کرد. مردم آمریکا برای سالها با جنگ های ایالات متحده در سوریه یا ایران مخالفند. البته این می تواند لحظه ای را تغییر دهد که چنین جنگی راه اندازی شده است. در ابتدا برای تهاجمات افغانستان و عراق حمایت عمومی قابل توجه بود. اما نسبتا سریع این دیدگاه تغییر کرد. سالهاست که اکثریت قاطع به پایان دادن به این جنگ ها اعتقاد داشتند و این اشتباه بود که آنها را آغاز کنند - در حالیکه جنگ ها "موفقیت" را در مسیر پیشبرد "گسترش دموکراسی" راندند. جنگ 2011 با لیبی با سازمان ملل متحد مخالفت کرد (که قطعنامه اجازه جنگ را برای سرنگونی حکومت نکرد)، توسط کنگره آمریکا (اما چرا نگران این تکنولوژی!) و توسط مردم آمریکا (see PollingReport.com/libya.htm). در ماه سپتامبر 2013، مردم و کنگره فشار زیادی را برای رییس جمهور برای حمله به سوریه رد کردند.

شکار انسان

وقتی که می گوییم جنگ به سال 10,000 رسیده است روشن نیست که ما درباره ی یک چیز صحبت می کنیم، به عنوان مخالفت با دو یا چند چیز متفاوت با همین نام. تصویر یک خانواده در یمن یا پاکستان تحت یک وزوز زنده که توسط یک هواپیمای بدون سرنشین تولید می شود، زندگی می کند. یک روز خانه و هر کس در آن با یک موشک خراب شده است. آیا آنها در جنگ بودند؟ میدان جنگ کجا بود؟ سلاح های خود کجا بودند؟ چه کسی جنگ را اعلام کرد؟ چه چیزی در جنگ جنگید؟ چطور پایان می یابد؟

بگذارید شخصی را که واقعا درگیر تروریسم ضد آمریكایی است، بیاوریم. او توسط یک موشک ناو هواپیمابر بدون سرنشین زده شده و کشته شده است. آیا او در جنگ به این معنا بود که یک جنگجوی یونانی یا رومی به رسمیت شناخته می شد؟ در مورد یک جنگجو در یک جنگ مدرن مدرن چطور؟ آیا کسی که به جنگ فکر می کند که نیاز به یک میدان جنگ دارد و مبارزه بین دو ارتش را تشخیص دهد، یک جنگنده هواپیمای بدون سرنشین را که روی میز خود نشسته است و دستکاری جوی استیک کامپیوتر خود را به عنوان یک جنگجو تشخیص می دهد؟

مانند دوئل، جنگ قبلا به عنوان یک توافق در مورد مسابقه بین دو بازیگر منطقی در نظر گرفته شده است. دو گروه موافقت کردند یا حداقل حاکمانشان با آنها موافقت کردند تا به جنگ بروند. در حال حاضر جنگ به عنوان آخرین راه حل به بازار عرضه می شود. جنگ ها همیشه برای "صلح" مبارزه می کنند، در حالی که هیچکس برای جنگ به هیچ وجه صلح نمی کند. جنگ به معنای ناخوشایندی به سمت برخی از پایانهای نجیب زاده ارائه می شود، مسئولیت ناخوشایندی ناشی از غیر منطقی بودن طرف دیگر است. حالا که طرف دیگر در میدان جنگ حرفی نمی زند؛ بلکه طرفی که با فناوری ماهواره ای مجهز است، جنگنده های احتمالی را شکار می کند.

رانندگی در پشت این تحول تکنولوژی و یا استراتژی نظامی نیست، بلکه مخالفت عمومی با قرار دادن نیروهای آمریکایی در میدان جنگ است. این همان تحمل برای از دست دادن "پسران خود" بود که تا حد زیادی منجر به سندرم ویتنام شد. چنین انحرافی باعث مخالفت با جنگ در عراق و افغانستان شد. اکثر آمریکایی ها در مورد میزان مرگ و رنج هایی که مردم در طرف دیگر جنگ ها بر عهده داشتند، هنوز درک نکرده اند. (دولت ناامید شده است تا به مردم اطلاع دهد که شناخته شده اند به طور مناسب پاسخ می دهند.) درست است که مردم آمریکا اصرار ندارند که دولت آنها اطلاعاتی در مورد رنج های ناشی از جنگ های ایالات متحده ارائه دهد. بسیاری از آن ها تا حدی که می دانند، نسبت به درد بیگانگان بیشتر تحمل کرده اند. اما مرگ و صدمه به نیروهای آمریکایی تا حد زیادی غیر قابل تحمل شده است. این بخشی از حرکت اخیر ایالات متحده در جنگ های هوایی و جنگ های هواپیماهای بدون سرنشین است.
سوال این است که آیا یک هواپیمای بدون سرنشین جنگی است یا خیر. اگر از روبات هایی که طرف مقابل توانایی پاسخگویی را ندارند مبارزه می کند، چقدر نزدیک به آن چیزی است که ما در تاریخ بشری به عنوان جنگ دسته بندی می کنیم؟ آیا این احتمالا این نیست که ما جنگ را به پایان برسیم و در حال حاضر باید چیزی دیگری نیز به پایان برسد (نام ممکن است این باشد: شکار انسانها، یا اگر ترجیح می دهید ترور، اگرچه این نشان می دهد که کشتن یک شخصیت عمومی )؟ و پس از آن، وظیفه پایان دادن به این چیز دیگر، ما را با موسسه بسیار نابخشودنی که برچیده شده است، نمی دهد؟

هر دو نهاد، جنگ و شکار انسان، شامل کشتن خارجی ها می شوند. این یکی نیز شامل کشتار عمدی مردم شهروندان آمریکایی است، اما یکی از آن ها، کشتار خائنان و غارتگران ایالات متحده را شامل می شود. با این حال، اگر ما بتوانیم شیوه ی ما را به قتل عام های خارجی بسپاریم تا آن را تقریبا غیر قابل تشخیص بدانیم، چه کسی می گوید ما نمی توانیم این عمل را کاملا از بین ببریم؟

آیا ما هیچ گزینه ای نداریم؟

اگر چه ممکن است هر فرد به طور جداگانه آزادانه تصمیم به پایان دادن به جنگ (سوال دیگری از اینکه آیا در حال حاضر انتخاب کنید) وجود دارد برخی از اجتناب ناپذیر است که مانع از ما این انتخاب را با هم به طور کلی؟ زمانیکه به برده داری، گناهان خون، دوئل، مجازات اعدام، کار کودکان، قارچ و ریختن، سهام و قاچاقچیان، زن و شوهر، مجازات همجنس گرایی یا نهادهای غیرمتمرکز دیگر که گذشته یا سریع منتهی می شد، آمد، برای بسیاری از سالها در هر مورد این عمل غیرممکن بود. مطمئنا درست است که مردم اغلب به صورت جمعی عمل می کنند که مخالف چگونگی اکثریت آنها به صورت جداگانه ادعا می کنند که می خواهند رفتار کنند. (من حتی نظرسنجی را دیدم که در آن اکثریت مدیران اجرایی ادعا می کنند که می خواهند مالیات بیشتری بگیرند) اما شواهدی وجود ندارد که شکست جمعی اجتناب ناپذیر باشد. پیشنهاد این که جنگ با سایر موسسات متفاوت است، یک پیشنهاد خالی است، مگر اینکه برخی ادعاهایی بیهوده در مورد چگونگی جلوگیری از پایان دادن به آن ارائه شود.

جان هورگان "پایان جنگ" ارزش خواندن را دارد. هورگان، نویسندهی علمی آمریکایی، به این سوال پاسخ میدهد که آیا جنگ به عنوان یک دانشمند میتواند پایان یابد یا خیر. پس از تحقیقات گسترده، او نتیجه می گیرد که جنگ می تواند در سطح جهانی به پایان برسد و در زمان ها و مکان های مختلف به پایان رسیده است. پیش از رسیدن به این نتیجه، هورگن ادعا می کند که خلاف آن است.

در حالی که جنگ های ما به عنوان عملیات های بشردوستانه یا دفاع از تهدیدات شرور تبلیغ می شود و نه به عنوان رقابت برای منابع، مانند سوخت های فسیلی، برخی از دانشمندان که بر سر اجتناب ناپذیری جنگ استدلال می کنند، فرض بر این است که جنگ در واقع رقابت برای سوخت های فسیلی است. بسیاری از شهروندان با آن تجزیه و تحلیل و پشتیبانی و یا مخالفت با جنگ بر این اساس توافق دارند. چنین توضیحی برای جنگ های ما به وضوح ناقص است، زیرا همیشه انگیزه های فراوانی دارند. اما اگر ادعا می کنیم به دلیل استدلال که جنگ های فعلی برای نفت و گاز است، می توانیم از این استدلال مبنی بر اجتناب ناپذیر بودن آن را بپذیریم؟

این استدلال می گوید که انسان ها همیشه رقابت می کنند و زمانی که منابع منابع جنگی کمیاب هستند. اما حتی طرفداران این نظریه می گویند که واقعا ادعا می کنند که اجتناب ناپذیرند. اگر ما کنترل رشد جمعیت و یا تغییر در انرژی سبز و / یا تغییر عادات مصرفی خود را داشته باشیم، منابع ضروری نفت و گاز و ذغال سنگ دیگر در تامین کمیاب نخواهند بود و رقابت خشونت آمیز آنها برای آنها دیگر نخواهد بود. اجتناب ناپذیر.

از طریق تاریخ می بینیم نمونه هایی از جنگ هایی است که به نظر می رسد مناسب مدل فشار فشار و دیگران است. ما جوامع را تحت تأثیر کمبود منابع قرار می دهیم که به جنگ و دیگران تبدیل می شود. ما همچنین موارد جنگ را بعنوان علت کمبود، و نه معکوس می بینیم. هورگن نمونه هایی از افرادی را که اکثریت منابع را به خود مشغول داشتند، نشان می دهد. هورگان همچنین به کار کارشناسان علوم انسان شناسی کارول و ملوین امبر اشاره می کند که مطالعه آن در مورد جوامع 360 طی دو قرن گذشته هیچ ارتباطی بین کمبود منابع و تراکم جمعیت و جنگ ندارد. چنین مطالعات عظیم لوئیس فری ریچاردسون هم چنین چنین ارتباطی را یافت.

به عبارت دیگر، داستان که رشد جمعیت یا کمبود منابع باعث جنگ می شود، یک داستان درست است. این یک منطق منطقی است. عناصر داستان در واقع بخشی از روایت بسیاری از جنگ ها است. اما شواهد نشان می دهد که هیچ چیز در راه علت ضروری یا کافی وجود ندارد. این عوامل جنگ را اجتناب ناپذیر می کند. اگر یک جامعه خاص تصمیم بگیرد که برای منابع کمیاب مبارزه کند، از بین بردن این منابع باعث می شود جامعه بیشتر به جنگ برود. این در واقع یک خطر واقعی برای ماست. اما هیچ چیز اجتناب ناپذیر است در مورد تصمیم جامعه مبنی بر اینکه نوعی رویداد جنگ اول را توجیه می کند یا در زمانی که زمان وارد می شود بر تصمیم آن عمل می کند.
توله سگ های Sociopaths؟

در مورد این ایده که افراد معینی به جنگ اختصاص داده می شوند، بقیه ما را به آن بکشاند؟ من بالا از این استدلال کردم که دولت ما برای جنگ بسیار مشتاقتر از جمعیت ما است. آیا کسانی که به نفع جنگ هستند، به شدت با افرادی که دارای قدرت هستند، همپوشانی دارند؟ و آیا این همه ما را به جنگ تبدیل می کند که آیا ما آن را می خواهیم یا نه؟

اولا روشن بشود که هیچ چیز به شدت اجتناب ناپذیر در مورد چنین ادعایی وجود دارد. افراد مبتلا به جنگ می توانند شناسایی و تغییر و یا کنترل شوند. سیستم حکومتی ما، از جمله سیستم انتخابات و سیستم ارتباطات ما، می تواند تغییر کند. در واقع سیستم نظام ما در ابتدا برای هیچ ارتش دائمی برنامه ریزی شده بود و قدرت کنونی را به کنگره داد تا ترس از هر گونه رئیس جمهور را مورد سوء استفاده قرار دهد. در کنگره 1930s تقریبا به وسیله نیاز به یک رفراندوم قبل از جنگ تقریبا قدرت نظامی را به عموم رساند. کنگره اکنون قدرت های جنگی را به رؤسای جمهور واگذار کرده است، اما این نیازی نیست که دائمی باشد. در واقع، در ماه سپتامبر 2013، کنگره به رئیس جمهور در سوریه ایستاد.

علاوه بر این، بیایید در نظر داشته باشیم که جنگ منحصر به فرد نیست به عنوان یک موضوع که دولت ما از نظر اکثریت متفاوت است. در بسیاری از موارد دیگر، واگرایی حداقل به همان اندازه بیان شده است، اگر نه بیشتر: نجات از بانک ها، نظارت بر عموم، یارانه برای میلیاردر ها و شرکت ها، موافقت نامه های تجارت شرکت های تجاری، قوانین مخفی، عدم حمایت از محیط. ده ها تن از اصرارها برای تحمیل قدرت عمومی به جامعه را از بین نمی برند. بلکه جامعه شناختی و غیر اجتماعی است که تحت تاثیر فساد ادبی قدیمی قرار دارد.

2 درصد جمعیتی که مطالعات نشان می دهد که به طور کامل از قتل عام در جنگ لذت می برند و از آن رنج نمی برند، از بی رحمی به عقب نشینی نمی روند (نگاه کنید به کشتن "دیو گروسمن")، احتمالا با افرادی که در تصمیم گیری های قدرت به مبارزه با جنگ رهبران سیاسی ما بیشتر در جنگ ها شرکت نمی کنند و در بسیاری از موارد در جوانان خود از جنگ ها فرار می کنند. رانده شدن آنها به قدرت ممکن است باعث شود که سلطه بیشتری از طریق جنگ با زیردستان به دست بیاورند، اما این کار را در یک فرهنگی که صلح ساختن قدرت را بیش از جنگ ایجاد می کند، انجام نمی دهد.

در کتاب من، هنگامی که جنگ جهانی غیرقانونی، من داستان ساختن پیمان کلوغ-بریان را که جنگ در 1928 را ممنوع کرده بود (هنوز در کتاب است) گفتم. فرانک کلئوگ، وزیر امور خارجه ایالات متحده، به عنوان یکی دیگر از طرفداران جنگ بود، تا زمانی که برای او روشن شد که صلح مسیر جهت پیشرفت حرفه بود. او شروع به گفتن همسرش می کند که می تواند جایزه صلح نوبل را بدست آورد، که او آن را انجام داد. او شروع به فکر کردن کرد که ممکن است قاضی دیوان بین المللی دادگستری شود. او شروع به پاسخگویی به خواسته های فعالان صلح کرد که قبلا محکوم کرده بودند. یک نسل به زودی یا بعد از آن، Kellogg احتمالا جنگ را به عنوان راهی برای قدرت دنبال کرده است. در شرایط آب و هوایی ضد جنگ روزمره او مسیر دیگری را دید.

همه قدرتمند
مجتمع صنعتی نظامی

وقتی جنگ به عنوان چیزی که منحصرا توسط غیر آمریکایی ها و غیر غربی ها انجام می شود، علت های احتمالی جنگ شامل نظریه هایی درباره ژنتیک، تراکم جمعیت، کمبود منابع و غیره است. جان هورگان معتقد است که این موارد ادعا نمی کند جنگ اجتناب ناپذیر است و در واقع با احتمالی جنگ ارتباط ندارد.

هنگامی که جنگ نیز درک می شود، اگر نه در درجه اول، چیزی که توسط کشورهای توسعه یافته اتخاذ می شود، علل دیگری نیز وجود دارد که هورگان هرگز به آن نگاه نمی کند. این علل نیز با آنها اجتناب ناپذیر است. اما آنها می توانند جنگ را در فرهنگی که انتخاب های خاصی را انجام داده است، بیشتر کند. این مهم است که ما این عوامل را شناسایی و درک کنیم؛ زیرا جنبش برای از بین بردن جنگ باید خود را به جنگ با ایالات متحده و متحدانش در شیوه ای متفاوت از آنچه مناسب می شود، در صورتی که جنگ منحصرا محصولی از ملل فقیر باشد در آفریقا که در آن دادگاه جنایی بین المللی موفق به یافتن تقریبا تمام موارد آن شده است.

علاوه بر این که در دنیای غلطی از اجتناب ناپذیر بودن جنگ غوطه ور می شود، مردم ایالات متحده در برابر انتخابات فاسد، رسانه های متجاوز، آموزش ضعیف، تبلیغات تبلیغاتی، سرگرمی های حیرت انگیز و یک ماشین جنگ دائمی که به دروغ به عنوان یک برنامه اقتصادی ضروری ارائه می شود، که نمی تواند برچیده شود اما هیچ یک از این موارد قابل تغییر نیست. ما در اینجا با نیروهایی مواجه هستیم که در زمان و مکان ما احتمالا جنگ را بیشتر می کند و نه موانعی غیرقابل تحمل که برای همیشه به جنگ تضمین می کند. هیچکس معتقد نیست که مجتمع صنعتی نظامی همواره با ما بوده است. و با بازتاب کمی، هیچ کس باور نمی کند که، مانند گرمایش جهانی، می تواند یک حلقه بازبینی خارج از کنترل انسانی ایجاد کند. برعکس، MIC از طريق نفوذ آن بر انسانها وجود دارد. این همیشه وجود نداشت این گسترش می یابد و قرارداده می شود. این زمانی طول می کشد که ما اجازه می دهیم. به طور خلاصه، مجتمع صنعتی نظامی، اختیاری است، درست همانطور که مجتمع برده داری قاچاق اختیاری است.

در بخش های بعدی این کتاب ما درباره پذیرش فرهنگی جنگ که کمتر بر رشد جمعیت یا کمبود منابع تأثیر می گذارد، بحث می کنیم تا اینکه در مورد میهن پرستی، عرفان، دولت غم انگیز روزنامه نگاری و نفوذ سیاسی شرکت های مانند لاکهید مارتین . درک این امر به ما امکان می دهد تا یک جنبش ضد جنگ را به احتمال زیاد موفق کنیم. موفقیت آن تضمین نشده است، اما بدون شک امکان پذیر است.

"ما نمی توانیم جنگ را پایان دهیم
اگر آنها جنگ را پایان ندهند "

یک تفاوت مهم بین بردگی (و بسیاری از نهادهای دیگر) از یک طرف و جنگ با دیگری وجود دارد. اگر یک گروه از مردم با یکدیگر جنگ کنند، هر دو در جنگ هستند. اگر کانادا کانادا را کشت می کرد، ایالات متحده مجبور نبود این کار را انجام دهد. اگر کانادا به ایالات متحده حمله کرد، دو ملت در جنگ خواهند بود. به نظر می رسد این نشان می دهد که جنگ باید در همه جا به طور همزمان حذف شود. در غیر این صورت، نیاز به دفاع در مقابل دیگران باید جنگ را برای همیشه حفظ کند.

این استدلال در نهایت بر اساس چندین زمینه شکست خورده است. برای یک چیز، کنتراست بین جنگ و بردگی ساده نیست. اگر کانادا از برده داری استفاده کرد، حدس بزنید که Wal-Mart شروع به وارد کردن مواد ما می کند! اگر کانادا از برده داری استفاده کرد، حدس بزنید کدام کنگره کمیسیون ها را برای مطالعه مزایای بازنویسی آماده می کند! هر موسسه می تواند مسری باشد، حتی اگر کمتر از جنگ باشد.

همچنین، بحث در بالا به اندازه جنگ برای دفاع از جنگ نیست. اگر کانادا به ایالات متحده حمله کرد، جهان می تواند حکومت کانادا را مجازات کند، رهبرانش را محاکمه کند و کل کشور را ببخشد. کانادایی ها می توانند در جنگ خود در دولت شرکت کنند. آمریکایی ها می توانند از اقتدار اشغالگری خارج شوند. دیگران می توانند برای کمک به مقاومت بی خشونت به ایالات متحده سفر کنند. مانند دانمارک ها تحت نازی ها، ما می توانیم از همکاری خودداری کنیم. بنابراین ابزار دفاعی غیر از ارتش وجود دارد.

(برای نمونه این فرضیه به کانادا عذرخواهی می کنم. در واقع من آگاه هستم که از دو کشور ما سابقه تهاجم به دیگران را دارد. [نگاه کنید به DavidSwanson.org/node/4125].)

اما بیایید فرض کنیم برخی از دفاع نظامی هنوز اعتقاد داشتند. آیا باید هر ساله $ 1 تریلیون ارزش داشته باشد؟ آیا نیازهای دفاعی آمریکا نباید مشابه نیازهای دفاعی کشورهای دیگر باشد؟ بیایید فرض کنیم دشمن کانادا نیست، بلکه گروهی از تروریست های بین المللی است. آیا این نیاز به دفاع نظامی را تغییر می دهد؟ شاید، اما نه به شیوه ای برای توجیه $ 1 تریلیون در سال. زرادخانه هسته ای ایالات متحده هیچ کاری برای تروریست های 9 / 11 انجام نداد. محل سکونت دائمی یک میلیون سرباز در برخی از کشورهای 175 به جلوگیری از تروریسم کمک نمی کند. در عوض، همانطور که در زیر بحث شده است، آن را تحریک می کند. این ممکن است به ما کمک کند که این سوال را از خودمان بپرسیم: چرا کانادا هدف تروریسم نیست که ایالات متحده است؟

پایان دادن به نظامیانی نیازی به سالها نیست، اما نیازی به لحظه یا هماهنگی در سطح جهانی نیست. ایالات متحده صادر کننده اصلی سلاح به سایر ملل است. این امر نمی تواند به راحتی از نظر دفاع ملی توجیه شود. (یک انگیزه اصلی واقعی آشکار ساختن پول است.) پایان دادن به صادرات سلاح های ایالات متحده بدون تأثیر دفاع شخصی خود ایالات متحده ممکن است انجام شود. پیشرفت در حقوق بین الملل، عدالت و داوری می تواند با پیشرفت های خلع سلاح و کمک های خارجی همراه با انحطاط فرهنگی جهانی در برابر جنگ همراه باشد. تروریسم می تواند به عنوان جرمی محسوب شود، تحریک آن کاهش می یابد و کمیسیون آن در دادگاه با همکاری بین المللی بیشتر تحت تعقیب قرار می گیرد. کاهش تروریسم و ​​جنگ (به معنی تروریسم دولتی) می تواند منجر به خلع سلاح و تخریب بیشتر و نهایی انگیزه سود از جنگ شود. داوری اختیارات غیر خشونتآمیز موفق میتواند منجر به وابستگی بیشتر و انطباق با قانون شود. همانطور که در فصل چهارم این کتاب می بینیم، می توان یک فرآیند را آغاز کرد که جهان را از جنگ دور کند، کشورهای جهان دور از نظامی گری و افراد خشمگین جهان از تروریسم دور می شوند. به سادگی مورد نیست که ما باید برای جنگ از ترس اینکه فرد دیگری ممکن است به ما حمله کند، آماده شود. همچنین ما نباید تمام ابزار جنگ را تا پنجشنبه آینده تمدید کنیم تا مجددا به مبارزه با جنگ ادامه دهیم.

این در سر ماست

در ایالات متحده آمریکا، جنگ در سر ما و کتاب های ما، فیلم های ما، اسباب بازی های ما، بازی های ما، نشانگرهای تاریخی، آثار تاریخی، رویدادهای ورزشی، کمد های ما، تبلیغات تلویزیونی ما است. هنگامی که او برای همبستگی بین جنگ و برخی عوامل دیگر جستجو کرد، Horgan تنها یک عامل را یافت. جنگ ها توسط فرهنگ هایی ساخته می شوند که جنگ را تحسین می کنند یا تحمل می کنند. جنگ یک ایده است که خود را گسترش می دهد. این در واقع مسری است و این به اهداف خود، و نه از میزبان خود (خارج از برخی از سودجویان) خدمت می کند.

مارگارت مید، انسان شناس، جنگ را اختراع فرهنگی نامید. این یک نوع بیماری فرهنگی است. جنگ ها به دلیل پذیرش فرهنگی اتفاق می افتند و می توانند از طریق رد فرهنگی اجتناب کنند. داگلاس فری، انسان شناس، در اولین کتاب خود در این زمینه، پتانسیل انسانی برای صلح، جوامعی را توصیف می کند که جنگ را رد می کنند. جنگ توسط ژن ایجاد نمی شود و یا توسط Eugenics یا اکسی توسین اجتناب می شود. جنگ ها توسط یک اقلیت دائمی در حال حاضر از جامعه شناخته نمی شوند یا از طریق کنترل آنها اجتناب می شود. جنگ با اجتناب ناپذیر بودن منابع یا نابرابری ساخته نمی شود و یا از طریق رفاه و ثروت مشترک جلوگیری می شود. جنگ ها توسط سلاح های موجود و یا نفوذ سودگران تعیین نمی شود. همه این عوامل در جنگ نقش دارند، اما هیچ یک از آنها نمی توانند جنگ را اجتناب ناپذیر کنند. عامل تعیین کننده یک فرهنگ نظامی است، فرهنگی که به جنگ افتخار می کند یا حتی آن را پذیرش می کند (و حتی می توانید چیزی را حتی در حالی که می گوید یک نظرسنجی که با آن مخالفت می کنید را قبول می کنید؛ مخالفت واقعی کار می کند). جنگ به عنوان شیوه های دیگر گسترش می یابد، فرهنگی. لغو جنگ می تواند همین کار را انجام دهد.

یک متفکر سارتره به این نتیجه نزدیک تر می رسد (نه آن که جنگ باید لغو شود، بلکه می تواند باشد) بدون تحقیق فرای یا هورگان. من فکر می کنم تحقیق برای کسانی که به آن نیاز دارند مفید است. اما ضعف وجود دارد. تا زمانی که به این تحقیق تکیه کنیم، باید نگرانی داشته باشیم که برخی تحقیقات علمی یا انسان شناسی جدید می توانند ثابت کنند که جنگ در واقع در ژن های ماست. ما نباید عادت داشته باشیم که تصور کنیم که باید منتظر مقامات باشیم تا به ما ثابت کنیم که قبل از تلاش برای انجام این کار، گذشته بوده است. مقامات دیگر می توانند کنار بیایند و این را انکار کنند.

در عوض، ما باید درک روشنی داشته باشیم که حتی اگر هیچ جامعه ای حتی بدون جنگ وجود نداشته باشد، اولین می تواند باشد. مردم در ایجاد جنگ تلاش زیادی می کنند. آنها می توانند این کار را انجام ندهند. تغییر این مشاهدات آشکارا به تحقیق علمی در مورد اینکه آیا افراد کافی در گذشته از جنگ رد کرده اند یا آن را در آینده رد کرده اند، مفید و مضر است. این کمک می کند تا کسانی که نیاز به دیدن آنچه که آنها می خواهند انجام شود قبل از انجام شده است. این باعث ایجاد جمعی از تصور نوآورانه می شود.

نظریه های اشتباه در مورد علل جنگ، انتظارات خود را برآورده می کنند که جنگ همیشه با ماست. پیش بینی می کند که تغییرات آب و هوایی باعث ایجاد جنگ جهانی شود، در واقع می تواند مردم را به تقاضای یک سیاست عمومی انرژی عمیق ندهد، و به جای آن برای حمایت از هزینه های نظامی و ذخیره سازی اسلحه و وسایل اضطراری، مردم را مجبور کند. تا زمانی که یک جنگ آغاز نشود، اجتناب ناپذیر است، اما آماده شدن برای جنگ در واقع آنها را بیشتر احتمال می دهد. (نگاه کنید به Tropic از هرج و مرج: تغییرات اقلیمی و جغرافیای جدید خشونت توسط مسیحی Parenti.)

مطالعات نشان داده اند که زمانی که مردم در معرض این ایده قرار می گیرند که آنها "آزادی آزاد" ندارند، آنها از لحاظ اخلاقی رفتار می کنند. (نگاه کنید به: "ارزش اعتقاد به اراده آزاد: تشویق اعتقاد به تشخیص، افزایش تقلب،" توسط کتلین D. Vohs و جاناتان W. دانش آموز در علوم روانشناسی، جلد 19، شماره 1.) چه کسی می تواند آنها را سرزنش؟ آنها "هیچ اراده آزاد" نداشتند. اما این واقعیت که همه رفتارهای فیزیکی ممکن است از پیش تعیین شده باشد، این واقعیت را تغییر نمی دهد که از منظر من همیشه آزادانه ظاهر می شود و انتخاب رفتار بد به همان اندازه غیر قابل انکار باقی خواهد ماند حتی اگر یک فیلسوف یا دانشمند من را در فکر من انتخاب ندارم. اگر ما به اعتقاد بر این که جنگ اجتناب ناپذیر است، گمراه می شویم، ما فکر می کنیم که ما برای جنگ های جنگ به سختی می توانیم سرزنش کنیم. اما ما اشتباه میکنیم انتخاب رفتار بد همیشه سزاوار سرزنش است

اما چرا در سر ماست؟

اگر علت جنگ پذیرش فرهنگی جنگ باشد، علل پذیرش چیست؟ علل احتمالی احتمالی وجود دارد، از قبیل اطلاعات غلط و نادانی تولید شده توسط مدارس و رسانه های خبری و سرگرمی، از جمله نادیده گرفتن جنگ های آسیب دیده و نادانی در مورد عدم خشونت به عنوان یک شکل جایگزین درگیری. علل غير عقلانی ممکن است، مانند مراقبت ضعيف از نوزادان و کودکان، ناامني، بيگانه بودن، نژادپرستي، خستگي، ايده هاي مربوط به مردانگي، حرص و آز، فقدان اجتماع، بي نظمي و غيره. بنابراين ممکن است رؤساي انجمن (نه به طور قطع ضرورت و یا کافی بودن جنگ) باید مورد توجه قرار گیرد. ممکن است بیشتر از انجام یک استدلال منطقی علیه جنگ انجام شود. با این وجود، این بدان معنا نیست که هر یک از متصدیان خود اجتناب ناپذیر باشد یا اینکه این یک دلیل کافی برای جنگ است.

یک دیدگاه

  1. من کاملا موافقم که ما (ایالات متحده آمریکا) باید هزینه‌های خود را برای هزینه‌های نظامی و پایگاه‌های خارج از کشور کاهش دهیم، بدون این‌که به کاهش ارتقاء و «مدرن‌سازی» نیروهای هسته‌ای‌مان اشاره کنیم.
    -این نقطه شروع خوبی خواهد بود. علاوه بر این، تجارت تسلیحات را از شمال به جنوب کاهش دهید (اکنون یک پروژه وجود دارد!) و از تلاش‌ها برای حل منازعه بدون خشونت حمایت کنید.
    پولی که به این ترتیب پس انداز می شود بهتر می تواند برای ارائه آموزش عالی و سرپناه مقرون به صرفه، مسکن برای افراد بدون مسکن، کمک به پناهندگان، و مجموعه ای از برنامه های ارزشمند دیگر به کار گرفته شود. اجازه دهید ما شروع! برای تأمین مالی برنامه ها به نفع شهروندانمان، گویی مردم واقعاً اهمیت دارند

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *

مقالات مرتبط

نظریه تغییر ما

چگونه به جنگ پایان دهیم

برای چالش صلح حرکت کنید
رویدادهای ضد جنگ
به ما کمک کنید رشد کنیم

اهدا کنندگان کوچک ما را ادامه می دهند

اگر انتخاب می‌کنید که حداقل 15 دلار در ماه کمک مکرر داشته باشید، می‌توانید هدیه‌ای برای تشکر انتخاب کنید. ما از اهداکنندگان مکرر خود در وب سایت خود تشکر می کنیم.

این شانس شماست که یک را دوباره تصور کنید world beyond war
فروشگاه WBW
ترجمه به هر زبانی