"امروز یکی از سنگین ترین روزهای زندگی من است"

توسط: کتی بیرون، صدای خشونت خلاق

من اغلب در مورد دوست پناهنده عراقی و پسر بزرگ او از بغداد نوشته ام. من آنها را محمد و احمد خواهم خواند. آنها پرواز عذاب آور سال گذشته را از بغداد به کردستان و سپس در سراسر ترکیه انجام دادند. آنها قبل از اینکه اجازه ادامه سفر به آنها داده شود ، در سه جزیره یونان بودند. آنها در زمان بسته شدن مرزها از چندین کشور عبور کردند. آنها سرانجام در اواخر سپتامبر 2015 به مقصد رسیدند. فنلاند.

من که با این خانواده در بغداد زندگی کرده ام ، چهره همسر و هر یک از فرزندان قبل از خود را دارم. در زیر عکس دو فرزند محمد مشاهده می کنید.

به طور کلی ، من از کلمات محمد استفاده می کنم ، و او را در روایت اول شخص نقل می کنم. او داستان سفر ناامیدکننده تهدید کننده زندگی آنها را بیش از یک سال پیش بیان کرد. آنها با این امید که تاكنون پناهندگان كمتری سفر كنند و سریعتر پناهنده شوند و به خانواده خود ، همسر محمد و شش فرزند دیگر در عراق ملحق شوند ، به فنلاند رفتند. من و کتی کلی به همراه گروه کوچکی از دوستان توانستیم در ژانویه گذشته در سرمای شدید زمستان از آنها در فنلاند دیدار کنیم. ما توانستیم آنها را برای چند روز از اردوگاه به هلسینکی بیاوریم ، جایی که بسیاری از فنلاندی های درگیر در جنبش صلح ، روزنامه نگاران از آنها ، به گرمی از آنها استقبال کردند.

در اواخر ماه ژوئن ، محمد در مورد افسردگی و ناامیدی پناهندگان در اردوگاه خود برای ما نوشت زیرا بسیاری از آنها برای پناهندگی رد می شدند. وی نوشت حتی پناهندگان عراقی از فلوجه ، رمادی و موصل نیز مورد طرد قرار می گیرند. "من نمی دانم اگر جواب بدی چه کاری انجام خواهم داد. طی سه هفته گذشته فقط پاسخ های بد می آیند. " سپس در اواخر ماه ژوئیه خبر خرد کننده ای مبنی بر انکار پرونده خود منتشر شد.

"امروز من تصمیم مهاجرت را دریافت کردم که پرونده من رد شد. من و احمد به فنلاند خوش آمدید. با تشکر از هر کاری که کردی روز بعد دوباره نوشت. "امروز یکی از سنگین ترین روزهای زندگی من است. همه ، پسرم ، پسر عموی من و خودم ... ما فقط سکوت کردیم. ما از این تصمیم شوکه شده ایم. از دست دادن برادرم ، 2 سال زندان ، آدم ربایی ، شکنجه ، از دست دادن خانه ، پدر و مادر ، پدر شوهر ، نامه تهدید به مرگ و سو assassقصد. بیش از 50 خویشاوند کشته شدند. چه چیز دیگری باید به آنها بدهم تا باور کنند؟ فقط یک چیز را فراموش کردم ، ارائه گواهی مرگم. احساس می کنم دارم ذبح می شوم. من نمی دانم [در بغداد] به همسر و فرزندانم چه بگویم. "

ما از آن زمان دریافتیم که فنلاند فقط به 10٪ از پناهجویان اجازه اقامت می دهد. درخواست تجدیدنظر در حال انجام است و چندین نفر از طرف محمد نامه نوشتند. به هر حال مشخص نیست که درخواست وی پذیرفته خواهد شد.

در همین حال ، وضعیت عراق و بغداد از نظر انفجارهای روزمره ، بمبگذاری های انتحاری ، ترورها ، آدم ربایی ها ، داعش ، پلیس ، ارتش و فعالیت های شبه نظامیان همچنان رو به وخامت است. همسرش در یک منطقه روستایی به خصوص باز و آسیب پذیر زندگی می کند. برادرش که قبلاً یک سنگ دور می زد ، چند ماه پیش به دلیل تهدید به مرگ مجبور شد با خانواده اش فرار کند. این امر همسر و فرزندان محمد را بدون حمایت محافظت کرد. در ماه رمضان محمد نوشت: "در این روزها اوضاع بسیار وحشتناک است. همسرم قصد داشت بچه ها را در EID به روستای مادرش ببرد اما این ایده را لغو کرد. " در فرصتی دیگر وی نوشت: "همسرم از دومین پسر بزرگ ما بسیار نگران است ، از ترس او ربوده می شود. او در فکر انتقال از روستا است. امروز که ما را سرزنش می کند ، بسیار سخت بحث کردیم و به من گفت که من گفتم که ما دوباره متحد خواهیم شد در عرض 6 ماه"

در دو مورد اخیر مردان مسلح و یونیفرم مسلح به خانه محمد آمدند و در جستجوی اطلاعات در مورد محمد و احمد بودند. محمد نوشت: «دیروز در 5am خانه رسمی توسط افراد مسلح رسمی نظامی با لباس یورش برد. شاید پلیس؟ شاید شبه نظامیان یا داعش؟ " تصور ترس از همسر بی دفاع محمد و فرزندان ، که کوچکترین آنها فقط 3 سال دارد ، دشوار است. دشوار است تصور کنید که محمد و احمد از ترس بسیار دور باشند. در بعضی مواقع همسر محمد ، ترسیده است که به زور توسط داعش یا شبه نظامیان استخدام شود ، بزرگترین پسر را در نیزارهای خانه خود پنهان کرده است! او همچنین از فرستادن کودکان به مدرسه ترسیده است زیرا وضعیت امنیتی بسیار خطرناک است. او از محمد عصبانی است ، می ترسد و نمی فهمد که چرا آنها بعد از گذشت یک سال دوباره به آنها ملحق نشده اند.

اخیراً محمد از طریق ایمیل ارسال کرد: "راستش کتی ، هر شب من در فکر بازگشت به خانه و پایان دادن به این بحث ها هستم. زندگی دور از بچه های دلبندتان واقعاً سخت است. اگر من در کنار خانواده ام کشته شوم ، آنگاه همه خواهند فهمید که چرا مجبور به ترک آنجا شده ایم و بحث ها به پایان خواهد رسید. حتی مهاجرت فنلاند خواهد فهمید که آنچه من به آنها گفتم درست بود. اما صبح روز بعد تصمیم خود را تغییر دادم و تصمیم گرفتم منتظر تصمیم نهایی دادگاه باشم. "

"هر شب از اخبار صبح روز بعد خانواده ام می ترسم. دخترم هفته گذشته از طریق تلفن از من پرسید: "بابا ، کی می تواند دوباره با هم زندگی کنیم. من الان 14 سال دارم و شما خیلی طولانی نیستید. او قلب من را شکست."

همین چند روز پیش او نوشت: "من خیلی خوشحالم چون یخ بین همسرم و من ذوب شده است." پسر کوچک او ، 6 ساله و دختر کوچکش 8 سال امروز به مدرسه رفتند. همسرم بسیار شجاع است ... او تصمیم گرفت هزینه یک اتوبوس مدرسه را برای همه بچه ها پرداخت کند. او گفت: "من به خدا ایمان دارم و بچه ها را می فرستم و ریسک می کنم."

من اغلب از خودم میپرسم چگونه محمد صبح می شود. چگونه او و همسرش قادر به روبرو شدن با روز هستند؟ شجاعت آنها، ایمان و انعطاف پذیری آنها منحصر به فرد است، من را به چالش می کشد و من را هل می دهد تا صبح از تختخواب خود خارج شود.

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *

مقالات مرتبط

نظریه تغییر ما

چگونه به جنگ پایان دهیم

برای چالش صلح حرکت کنید
رویدادهای ضد جنگ
به ما کمک کنید رشد کنیم

اهدا کنندگان کوچک ما را ادامه می دهند

اگر انتخاب می‌کنید که حداقل 15 دلار در ماه کمک مکرر داشته باشید، می‌توانید هدیه‌ای برای تشکر انتخاب کنید. ما از اهداکنندگان مکرر خود در وب سایت خود تشکر می کنیم.

این شانس شماست که یک را دوباره تصور کنید world beyond war
فروشگاه WBW
ترجمه به هر زبانی