کتاب جدید این یک قیام است: چگونه شورش غیر خشونت آمیز بیست و یکم را شکل می دهد قرن مارک انگلر و پل انگلر یک بررسی فوقالعاده از استراتژیهای اقدام مستقیم است که بسیاری از نقاط قوت و ضعف تلاشهای فعالان برای ایجاد تغییرات عمده در ایالات متحده و سراسر جهان را از قبل از قرن بیست و یکم نشان میدهد. باید در تمام سطوح مدارس ما تدریس شود.
این کتاب نشان میدهد که جنبشهای تودهای مخل مسئول تغییرات اجتماعی مثبت بیشتری نسبت به «پایان بازی» قانونگذاری معمولی هستند. نویسندگان این مشکل را بررسی میکنند که مؤسسات فعال نیکوکار به خوبی تثبیت شدهاند و از مؤثرترین ابزارهای موجود دوری میکنند. انگلرها با جدا کردن یک مناقشه ایدئولوژیک بین کمپینهای نهادسازی با پیشرفت آهسته و اعتراض تودهای غیرقابل پیشبینی و غیرقابل اندازهگیری، ارزش هر دو را پیدا میکنند و از رویکرد ترکیبی که نمونه آن آتپور بود، جنبشی که میلوسویچ را سرنگون کرد، دفاع میکنند.
زمانی که برای ACORN کار میکردم، دیدم اعضای ما به پیروزیهای اساسی متعددی دست یافتهاند، اما همچنین دیدم که جزر و مد علیه آنها حرکت میکند. قوانین شهری در سطح ایالت لغو شد. قوانین فدرال توسط جنون جنگی، فساد مالی و سیستم ارتباطی خراب مسدود شد. ترک ACORN، همانطور که من انجام دادم، برای کار برای کمپین ریاست جمهوری محکوم به شکست دنیس کوچینیچ، ممکن است یک انتخاب بی پروا و غیر استراتژیک به نظر برسد - و شاید هم همینطور بود. اما برجسته کردن یکی از معدود صداهایی که در کنگره می گوید آنچه در مورد مسائل متعدد مورد نیاز است ارزشی دارد که ممکن است اندازه گیری دقیق آن غیرممکن باشد. توانسته اند برای تعیین کمیت
این یک قیام است به تعدادی از تلاشهای فعالین نگاه میکند که ممکن است در ابتدا شکستهایی به نظر میرسیدند و نبودند. من فهرست کرده ام قبلا نمونه هایی از تلاش هایی که مردم فکر می کردند سال ها شکست خورده است. مثالهای انگلر شامل آشکار شدن سریعتر موفقیت برای کسانی است که مایلند و قادر به دیدن آن هستند. راهپیمایی نمک گاندی در مقابل تعهدات مستحکم بریتانیایی ها تأثیر چندانی نداشت. مبارزات انتخاباتی مارتین لوتر کینگ در بیرمنگام نتوانست خواسته های خود را از شهر جلب کند. اما راهپیمایی نمک تأثیری بینالمللی داشت و کمپین بیرمنگام تأثیری ملی بسیار بیشتر از نتایج فوری داشت. هر دو الهام بخش کنشگری گسترده بودند، افکار بسیاری را تغییر دادند و تغییرات مشخصی را در سیاست به دست آوردند که فراتر از خواسته های فوری بود. جنبش تسخیر در فضاهای اشغال شده دوام نیاورد، اما گفتمان عمومی را تغییر داد، حجم عظیمی از کنشگری را برانگیخت و تغییرات ملموس بسیاری را به دست آورد. کنش توده ای دراماتیک دارای قدرتی است که قانونگذاری یا ارتباطات فردی ندارد. من یک مورد مشابه را اخیرا در استدلال در برابر این ایده که راهپیماییهای صلح در جایی که سربازگیری متقابل موفقیت آمیز است، شکست میخورد.
نویسندگان به اختلال، فداکاری و تشدید به عنوان مؤلفههای کلیدی یک اقدام موفقیتآمیز حرکتسازی اشاره میکنند، در حالی که به آسانی اعتراف میکنند که همه چیز را نمیتوان پیشبینی کرد. یک طرح اختلال فزاینده که مستلزم فداکاری دلسوزانه توسط بازیگران غیرخشونتآمیز است، اگر مطابق با شرایط تنظیم شود، شانس دارد. اشغال می توانست به جای بیرمنگام یا سلما، آتن باشد، اگر پلیس نیویورک می دانست چگونه خود را کنترل کند. یا شاید این مهارت سازمان دهندگان تسخیر بود که پلیس را تحریک کرد. در هر صورت، این وحشیگری پلیس و تمایل رسانه ها برای پوشش آن بود که اشغال را تولید کرد. نویسندگان به پیروزیهای مداوم Occupy اشاره میکنند، اما همچنین به این نکته توجه میکنند که وقتی مکانهای عمومی آن برداشته شد، کاهش یافت. در واقع، با وجود اینکه اشغالگران به حفظ فضای عمومی در شهرهای متعدد ادامه دادند، مرگ اعلام شده آن در رسانه ها توسط کسانی که هنوز درگیر آن بودند پذیرفته شد و آنها کاملا مطیعانه از مشاغل خود دست کشیدند. حرکت از بین رفته بود.
اقدامی که مانند Occupy شتاب بیشتری می گیرد، انرژی بسیاری از افرادی را می گیرد که همانطور که انگلرها می نویسند، به تازگی از آنچه در مورد بی عدالتی یاد می گیرند خشمگین شده اند. همچنین، فکر میکنم، انرژی بسیاری از افرادی را که مدتها خشمگین بودند و منتظر فرصتی برای اقدام هستند، میبرد. هنگامی که در سال 2006 به سازماندهی "کمپ دموکراسی" در واشنگتن دی سی کمک کردم، ما گروهی از رادیکال ها بودیم که آماده اشغال دی سی برای صلح و عدالت بودیم، اما مانند سازمان هایی با منابع عمده فکر می کردیم. ما به راهپیماییهایی فکر میکردیم که با اتوبوسهایی که اتحادیههای کارگری وارد آنها میشدند. بنابراین، ما یک صف فوقالعاده از سخنرانان برنامهریزی کردیم، مجوزها و چادرها را ترتیب دادیم و تعداد کمی از کسانی را که قبلاً موافق بودند گرد هم آوردیم. ما چند اقدام مخرب انجام دادیم، اما این تمرکز نبود. باید می شد. ما باید طبق معمول کسب و کار را به روشی با دقت طراحی می کردیم که باعث دلسوزی و دلسوزی شود تا اینکه باعث رنجش یا ترس شود.
هنگامی که بسیاری از ما در سال 2011 برای اشغال میدان آزادی در واشنگتن دی سی برنامه ریزی کردیم، برنامه های تا حدودی بزرگ تری برای اختلال، فداکاری و تشدید تنش داشتیم، اما در روزهای درست قبل از ایجاد کمپ، پلیس نیویورک Occupy را در اخبار منتشر کرد. در سطح سیل 1,000 ساله یک اردوگاه اشغالی در نزدیکی ما در دی سی ظاهر شد، و زمانی که ما در خیابان ها راهپیمایی کردیم، مردم به ما پیوستند، به دلیل آنچه از نیویورک در تلویزیون های خود دیده بودند. من قبلاً شاهد آن نبودم بسیاری از اقداماتی که ما انجام دادیم مخل بود، اما ممکن است تمرکز بیش از حدی روی اشغال داشته باشیم. ما از عقب نشینی پلیس از تلاش برای حذف ما جشن گرفتیم. اما ما به راهی برای تشدید نیاز داشتیم.
ما همچنین، به نظر من، از پذیرش این موضوع که همدردی عمومی برای قربانیان وال استریت ایجاد شده بود، خودداری کردیم. طرح اولیه ما دربرگیرنده چیزی بود که ما آن را تمرکز مناسبی بر جنگ می دیدیم، در واقع بر شرارت های درهم تنیده ای که کینگ آن ها را نظامی گری، نژادپرستی و ماتریالیسم افراطی می دانست. احمقانه ترین اقدامی که من در آن حضور داشتم احتمالاً تلاش ما برای اعتراض به نمایشگاه طرفدار جنگ در موزه هوا و فضا بود. این احمقانه بود زیرا من مردم را مستقیماً به داخل اسپری فلفل فرستادم و برای جلوگیری از آن باید از قبل جستجو می کردم. اما همچنین احمقانه بود زیرا حتی افراد نسبتاً مترقی نیز در آن لحظه قادر به شنیدن ایده مخالفت با جنگ نبودند، چه رسد به مخالفت با تجلیل از میلیتاریسم توسط موزه ها. آنها حتی نمی توانستند ایده مخالفت با "عروسک های خیمه شب بازی" در کنگره را بشنوند. آدم باید عروسک گردان ها را می گرفت تا اصلاً درک شود و عروسک گردان ها بانک ها بودند. "شما از بانک ها به اسمیتسونیان رفتید!" در واقع، ما هرگز روی بانکها تمرکز نکرده بودیم، اما توضیحات کارساز نبود. آنچه لازم بود پذیرش لحظه بود.
چیزی که باعث شد آن لحظه هنوز هم تا حد زیادی مانند شانس به نظر برسد. اما تا زمانی که تلاش های استراتژیک هوشمندانه ای برای ایجاد چنین لحظاتی صورت نگیرد، به خودی خود اتفاق نمی افتد. من مطمئن نیستم که بتوانیم در روز اول هر چیزی را اعلام کنیم "این یک قیام است!" اما حداقل میتوانیم دائماً از خود بپرسیم "آیا این یک قیام است؟" و خود را برای رسیدن به آن هدف هدف قرار دهیم.
عنوان فرعی این کتاب «چگونه شورش بدون خشونت قرن بیست و یکم را شکل می دهد» است. اما شورش بدون خشونت در مقابل چه چیزی؟ عملا هیچ کس شورش خشونت آمیز را در ایالات متحده پیشنهاد نمی کند. این کتاب عمدتاً شورش غیرخشونتآمیز را پیشنهاد میکند تا انطباق غیرخشونتآمیز با سیستم موجود، بهینهسازی بدون خشونت آن در چارچوب قوانین خودش. اما موارد سرنگونی بدون خشونت دیکتاتورها در کشورهای مختلف نیز مورد بررسی قرار می گیرد. به نظر می رسد اصول موفقیت بدون توجه به نوع حکومتی که یک گروه در مقابل آن قرار دارد، یکسان است.
اما مسلماً در ایالات متحده حمایت از خشونت وجود دارد - حمایتی به قدری عظیم که هیچ کس نمی تواند آن را ببیند. من در حال تدریس یک دوره در مورد لغو جنگ، و حل نشدنی ترین استدلال برای ایالات متحده بزرگ بوده ام سرمایه گذاری در خشونت "اگر مجبور شویم از خود در برابر تهاجم نسل کشی دفاع کنیم، چه می شود؟"
بنابراین اگر نویسندگان این کتاب خوب بود این یک قیام است به مسئله تهاجمات خشونت آمیز پرداخت. اگر بخواهیم ترس از "تهاجم نسل کشی" را از فرهنگ خود حذف کنیم، می توانیم نظامی گری تریلیون دلاری در سال را از جامعه خود حذف کنیم، و همراه با آن ترویج اولیه این ایده که خشونت می تواند موفق شود. انگلرها به آسیبی که انحراف در خشونت به جنبشهای غیرخشونتآمیز وارد میکند اشاره میکنند. چنین انحرافی به فرهنگی ختم می شود که دیگر باور نمی کند خشونت می تواند موفق شود.
من به سختی میتوانم دانشآموزان را وادار کنم تا به جزئیات بیشتر درباره «تهاجم نسلکشی» ترسناک خود بپردازند، یا نمونههایی از این تهاجمات را نام ببرند. این ممکن است تا حدی به این دلیل باشد که من پیشگیرانه در مورد اینکه چگونه ممکن است از جنگ جهانی دوم اجتناب شود، در چه دنیایی کاملاً متفاوت با دنیای امروزی رخ داده است، و اقدامات غیرخشونت آمیز علیه نازی ها در هنگام تلاش چقدر موفقیت آمیز بود صحبت می کنم. زیرا، البته، "تهاجم نسل کشی" بیشتر فقط یک عبارت تخیلی برای "هیتلر" است. از یکی از دانشجویان خواستم که برخی از تهاجمات نسل کشی را که نه ارتش ایالات متحده و نه هیتلر در آن مشارکت نداشته اند، نام ببرد. من استدلال کردم که تهاجمات نسل کشی که توسط ارتش ایالات متحده ایجاد می شود نمی تواند منصفانه برای توجیه وجود ارتش ایالات متحده مورد استفاده قرار گیرد.
سعی کردم لیست خودم را تهیه کنم. اریکا چنووت به تهاجم اندونزی به تیمور شرقی اشاره میکند، جایی که مقاومت مسلحانه برای سالها شکست خورد، اما مقاومت غیرخشونتآمیز موفق شد. تهاجم سوریه به لبنان با خشونت پرهیز از خشونت در سال 2005 پایان یافت. تهاجمات نسل کشی اسرائیل به سرزمین های فلسطینی، در حالی که با سلاح های ایالات متحده تقویت می شد، تاکنون با موفقیت بیشتری از طریق خشونت پرهیز از خشونت مقاومت کرده است. با بازگشت به گذشته، میتوانیم به تهاجم شوروی به چکسلواکی در سال 1968 یا تهاجم آلمان به روهر در سال 1923 نگاه کنیم. اما به من گفته شد که بیشتر اینها تهاجمات نسلکشی درستی نیستند. خب چی هستن
شاگردم این لیست را به من داد: "جنگ بزرگ سیو در سال 1868، هولوکاست، تهاجمات نسل کشی اسرائیل به سرزمین های فلسطین." من مخالفت کردم که یکی در سالهای اخیر مسلح به آمریکا بود، یکی هیتلر بود و یکی سالها پیش. او سپس نمونه ادعایی بوسنی را تولید کرد. چرا مورد رایج تر رواندا نیست، نمی دانم. اما هیچکدام دقیقاً تهاجم نبود. هر دو وحشت کاملاً قابل اجتناب بودند، یکی به عنوان بهانه ای برای جنگ مورد استفاده قرار می گرفت، یکی اجازه می داد برای هدف تغییر رژیم مورد نظر ادامه یابد.
این کتابی است که فکر میکنم ما هنوز به آن نیاز داریم، کتابی که میپرسد وقتی ملت شما مورد تهاجم قرار میگیرد چه چیزی بهتر عمل میکند. چگونه مردم اوکیناوا می توانند پایگاه های ایالات متحده را حذف کنند؟ چرا مردم فیلیپین نتوانستند آنها را پس از حذف آنها از بیرون نگه دارند؟ چه چیزی لازم است تا مردم ایالات متحده ترس از "تهاجم نسل کشی" را که منابع آنها را به تدارکات جنگی می ریزد که باعث ایجاد جنگ پس از جنگ و خطر آخرالزمان هسته ای می شود را از ذهن خود دور کنند؟
آیا ما جرات داریم به عراقی ها بگوییم که آنها نباید در زمانی که بمب های ما در حال سقوط هستند، مقابله کنند؟ خوب، نه، زیرا ما باید 24-7 در تلاش برای توقف بمباران باشیم. اما غیرممکن بودن توصیه به عراقیها برای پاسخ استراتژیکتر به جای مقابله، به طرز عجیبی، دفاع مرکزی از سیاست ساخت بمبهای بیشتر و بیشتر برای بمباران عراقیها را تشکیل میدهد. که باید تمام شود.
برای آن ما به یک نیاز داریم این یک قیام است که به امپراتوری ایالات متحده اعتراض دارد.