توسط استفان م. اسبورن
'دوازده قرن پیش این شب کریسمس
به نظر می رسید بهشت سربازان را ترک می کند
حتی برای کنار گذاشتن اسلحه های خود ، و در دوستی اعتقاد دارند.
کارول های کریسمس در سراسر آن خاکی منفجر شده زنگ زدند
گرسنه و خسته ، هر دو طرف خواب و خانه را می دیدند
جوان آلمانی در حال بلند شدن از سنگر خود به آن سرزمین هیچ مردی راه یافت
در دستان او شمع کریسمس بود ، آهنگ او شب خاموش بود.
هنوز هیچ شلیک از غرب نیست. این آهنگ انجام شد ، درخت کاشته شده در یک قلاب منفجر شده از پوسته.
سپس ، از هر دو طرف ، مأمورین به درخت رفتند و صحبت كردند ، تصمیمی اتخاذ شد.
مردان از هر دو طرف تصمیم گرفتند ، اگرچه به زودی آنها باید دوباره بکشند ، کریسمس باید زمان صلح باشد.
در جلوی یک آتش بس قرار گرفت ، همانطور که مردان ملاقات می کردند ، آهنگ ها ، جیره ها و مشروبات الکلی ، عکس خانواده ها و دوستان را به اشتراک می گذاشتند.
متفقین در مقابل آلمانی ها ، تنها جنگ بود ، و هیچ کس نمی داند که "برنده شد".
شب پر از عشق و برادری ، غذا و شنپس ، برندی ، رم و آهنگ بود.
آنها با درک اینكه آنها در حال جنگ با "خود" بودند ، خیلی بد نكردند.
از بالا و پایین جبهه می توانست گسترش یابد ، نیروها اسلحه های خود را به پایین پرتاب کرده و به خانه می روند.
اگر آنها واقعاً جنگ می خواستند ، با ژنرال ها تماس می گیرند تا بین خودشان جنگ کنند.
پایان دادن به چهار سال وحشت ، قبل از آن که به سختی آغاز شده بود.
یک دیدگاه
اینجا اشک های من است