20 سال بعد: اعترافات یک ترکه کننده با وجدان

نوشته الکساندریا شانر، World BEYOND War، مارس 26، 2023

20 سال از دروغ ها و ابهاماتی که منجر به حمله آمریکا به عراق در سال 2003 شد می گذرد. ​​من در آستانه 37 سالگی هستم و این موضوع به من ضربه زد: آن حوادث 20 سال پیش راهی بود که من سفر سیاسی خود را آغاز کردم، اگرچه این کار را نکردم. آن زمان آن را بداند به عنوان یک فعال مترقی، به راحتی نمی توان گفت: "در نوجوانی به تفنگداران دریایی ملحق شدم" ... اما کردم.

در تقاطع زندگی ام به عنوان یک بچه دبیرستانی که در خارج از نیویورک در جریان 9 سپتامبر و پس از آن تهاجم به افغانستان زندگی می کردم، و زندگی ام به عنوان کاندیدای افسر تفنگداران دریایی در سال های اول جنگ ایالات متحده در عراق، ناخواسته راه اندازی کردم. خودم را ترک می کنم مدتی طول کشید، اما در نهایت می توانم خودم را با این کلمه توصیف کنم، ترک، با احترام به خود. من نه یک سرباز کهنه کار هستم و نه حتی واقعاً یک مخالف وظیفه شناسی به معنای رسمی - شاید من فردی وظیفه شناس هستم که آن را ترک می کنم. من روی خط نقطه چین برای کمیسیون امضا نکردم و هرگز به خاطر فرارم به دادگاه نظامی یا زندانی نرفتم. من مجبور نبودم برای امنیت فرار کنم و پنهان شوم. من هرگز به جنگ نرفتم. اما در مورد آنچه سربازان تجربه می‌کنند و درک می‌کنند، و آنچه را که از درک آنها منع شده‌اند، بینشی دریافت کردم.

وقتی 17 ساله بودم برای بورسیه دانشگاه تفنگداران دریایی درخواست دادم و نگرفتم. من به پسری باختم که در نهایت در طول تمرین به دوست عزیزی تبدیل شد. او هم مثل من باهوش، باهوش، ورزشکار بود و می‌خواست تمام تلاشش را بکند تا دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کند. بر خلاف من، او مرد بود، مانند یک تانک کاملا آمریکایی ساخته شده بود، قبلاً یک تانک بلند و محکم را تکان داده بود، و پدری داشت که یک تفنگدار دریایی آراسته بود. به اندازه کافی منصفانه، باید آن را می دیدم. از نظر ظاهری، من 110 پوندی سرگرم کننده بودم. نیت خیر از یک خانواده دانشگاهی. من رد اولیه را نپذیرفتم و به هر حال در ویرجینیا حاضر شدم، شروع به تمرین کردم، "هفته جهنمی" را فارغ التحصیل کردم و به زور وارد رشته کاندیدای افسر دریایی در برنامه ROTC دانشگاه ویرجینیا شدم که در آن روابط بین الملل و زبان عربی می خواند.

فکر می‌کردم در یک مسیر بزرگ بشردوستانه و فمینیستی قدم گذاشته‌ام که در آن به رهایی مردم افغانستان و عراق، به‌ویژه زنان، از استبداد مذهبی و استبدادی کمک می‌کنم، و همچنین کمک می‌کنم در خانه ثابت کنم که زنان می‌توانند هر کاری را که مردان انجام می‌دهند انجام دهند. تفنگداران دریایی در آن زمان تنها حدود 2 درصد زن بودند، که کمترین درصد نیروهای خدمات زن در تمام شاخه های ارتش ایالات متحده بود، و این تازه آغازی بود که زنان اجازه حضور در نقش های رزمی را پیدا کردند. گمراه شده؟ قطعا. نیت بد؟ نه. من مثل هر جوانی رویای سفر و ماجراجویی و شاید حتی اثبات خودم را داشتم.

در سال اول، آنقدر یاد گرفتم که بتوانم شروع به سؤال کردن کنم. UVA برای برنامه رادیکال خود شناخته نشده است، کاملا برعکس. این اساساً یک قیف به تأسیسات DC / ویرجینیای شمالی است. من در رشته روابط بین الملل فارغ التحصیل شدم و هرگز چامسکی، زین، یا گالیانو را نخواندم – حتی نام آنها را هم نمی دانستم. صرف نظر از این، ذهن نوجوان من به نوعی منطق کافی را درک کرد که برقرار نبود، و معادلاتی که جمع نمی شدند، برای پرسیدن سؤالات. این سؤالات شروع به خفه شدن کردند، و من نتوانستم آنها را با صحبت با همتایان یا اساتید ROTC هماهنگ کنم، که باعث شد در نهایت از افسر فرمانده واحدم مستقیماً در مورد قانون اساسی بودن کمپین های نظامی ایالات متحده در عراق سؤال کنم.

به من یک جلسه خصوصی در دفتر سرگرد داده شد و به من اجازه دادند که در مورد کارم صحبت کنم. من با بیان اینکه به عنوان کاندیدای افسری، به ما آموزش داده شد که پس از مأموریت، سوگند یاد خواهیم کرد که از طریق سلسله فرماندهی و حفظ قانون اساسی ایالات متحده، اطاعت کنیم و دستور دهیم. این یک مفهوم ساختاری بود که حداقل در تئوری از ما انتظار می رفت آن را درک و درونی کنیم. سپس از سرگرد پرسیدم چگونه می توانم به عنوان افسری که از قانون اساسی حمایت می کند، دستور بدهم که دیگران به خاطر جنگی که خود خلاف قانون اساسی است، بکشند و کشته شوند؟ این آخرین باری بود که من داخل ساختمان ROTC بودم. حتی از من نخواستند که برگردم تا چکمه ها و وسایلم را تحویل بگیرم.

مکالمه ای که به طور جدی آغاز شد و به دنبال پاسخ هایی برای پاسخ ناپذیر بود، به سرعت منجر به حذف بی سر و صدا و "توافق متقابل" من از برنامه شد. به محض اینکه از حاکمیت دهان من خارج شد، سوال من به یک اعلامیه "ترک" تبدیل شد. برنج واحد احتمالاً ارزیابی کرده است که بهتر است من را فوراً به راه بفرستند، تا اینکه سعی کنند مرا نگه دارند تا اینکه بعداً ناگزیر به مشکل بزرگتری تبدیل شدم. واضح است که من اولین تفنگدار دریایی آنها نبودم که سوالات اشتباهی داشت. همانطور که اریک ادستروم می گوید، غیر آمریکایی: حساب سربازی از طولانی ترین جنگ ما"به من آموختند که چگونه در بخش کوچکی از جنگ پیروز شوم، نه اینکه آیا باید در جنگ باشیم یا خیر."

قبل از گفتگوی خود با سرگرد، من در مورد مسائل اخلاقی فراتر از قانون اساسی در مورد واقعیت جنگ بحث می کردم، واقعیتی که هرگز قبل از آموزش به طور کامل برای من آشکار نشده بود. مشخصات فنی فقط راهی بود که در نهایت توانستم چیزی بسیار ملموس را برای پرداختن به آن - از نظر قانونی بودن، بدست بیاورم. اگرچه اخلاق در قلب بحران من قرار داشت، مطمئن بودم که اگر از فرماندهمان بخواهم صحبت کنم و به او بگویم که کارزارهای خاورمیانه از نظر اخلاقی اشتباه و حتی از نظر استراتژیک اشتباه به نظر می رسد اگر هدف واقعاً تقویت دموکراسی و آزادی در خارج از کشور باشد. به راحتی اخراج می شدم و به من می گفتند که بروم نظر ژنرال رومی را در مورد «اگر صلح می خواهی، برای جنگ آماده شو» بخوانم.

و صادقانه بگویم، من هنوز کاملاً مطمئن نبودم که در مورد تردیدهایم درست می گویم. من برای همسالانم در برنامه احترام زیادی قائل بودم، که به نظر می رسید همگی هنوز معتقد بودند که در مسیر خدمت به نوع بشر هستند. خلأ قانونی قانون اساسی، اگرچه ناچیز نبود، فقط چیزی بود که می توانستم از نظر منطقی قفل کنم و به اسلحه خود بچسبم. این راه خروج من بود، هم از نظر فنی و هم از نظر چیزی که می توانستم به خودم بگویم. اکنون که به گذشته نگاه می کنم، باید به خودم یادآوری کنم که 18 ساله بودم، با یک سرگرد USMC روبرو بودم که بیش از حد مناسب بود، علیه واقعیت پذیرفته شده همه دوستان و جامعه من، مخالف اجماع جریان اصلی کشورم، و مخالف من صحبت می کرد. احساس هدف و هویت خود

در حقیقت، متوجه شدم که در یک توهم مضحک بودم که اگر زبان و فرهنگ را یاد بگیرم، می‌توانم مانند نسخه‌های فیلمی از یک افسر اطلاعاتی انسانی وارد کشوری بیگانه شوم و چند «آدم‌های بد» را پیدا کنم. با گروگان گرفتن مردم خود از ایدئولوژی بنیادگرا، مردم را متقاعد کنند که ما در کنار آنها بودیم (طرف "آزادی")، و آنها با ما، دوستان آمریکایی جدیدشان، در بیرون راندن ستمگران خود همراهی کنند. فکر نمی‌کردم کار آسانی باشد، اما با شجاعت، فداکاری و مهارت کافی شاید یکی از «کم‌ترین‌ها، مغرورها» بودم که باید از پس این چالش بر بیایم، زیرا می‌توانم. احساس وظیفه می کرد.

من یک احمق نبودم. من نوجوانی بودم با آگاهی از اینکه در امتیازات نسبی به دنیا آمده‌ام و می‌خواستم دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنم، خدمت را بالاتر از خود قرار دهم. من در کودکی گزارش های کتابی درباره FDR و ایجاد سازمان ملل می نوشتم و عاشق ایده جامعه جهانی با فرهنگ های بسیاری بودم که در صلح زندگی می کردند. من می خواستم آن ایده آل را از طریق عمل دنبال کنم.

من هم سازگار نبودم. من از خانواده نظامی نیستم. پیوستن به تفنگداران دریایی یک شورش بود. به خاطر استقلال خودم از دوران کودکی و در برابر "خیلی قوی بودن برای یک دختر"، به دلیل نیاز به اثبات خودم و تعریف کردن خودم. این یک شورش علیه ریاکاری های مه آلود و در عین حال خشمگینی بود که در محیط لیبرال و طبقه متوسط ​​خود احساس کرده بودم. از آنجایی که قبل از اینکه به یاد بیاورم، احساس بی عدالتی فراگیر دنیای من را فرا گرفت و می خواستم با آن روبرو شوم. و من کمی از خطر را دوست داشتم.

در نهایت، مانند بسیاری از آمریکایی‌ها، من قربانی بازاریابی سادیستی شدم که مرا به این باور رساند که تفنگداران دریایی شدن بهترین و شرافتمندانه‌ترین راه برای ورود به جهان به عنوان نیروی خیر است. فرهنگ نظامی ما باعث شد که بخواهم خدمت کنم، بدون اینکه اجازه داشته باشم که به چه کسی یا به چه هدفی خدمت کنم. دولت ما از من نهایت فداکاری و بیعت کورکورانه را خواست و در مقابل هیچ حقیقتی نداد. من آنقدر قصد کمک به مردم را داشتم که هرگز به ذهنم خطور نکرد که از سربازان برای آزار دادن مردم از طرف دولت ها استفاده می شود. مانند بسیاری از نوجوانان، فکر می کردم عاقل هستم، اما از بسیاری جهات هنوز کودک بودم. معمولی، واقعا.

در آن ماه های اولیه آموزش، من به شدت دچار تعارض شده بودم. پرسشگری نه تنها در برابر غلات اجتماعی، بلکه در برابر غلات خودم احساس می شود. سکوت ضدآفتابی که با آن یک روز یک کاندیدای افسری را از خواب بیدار کردم و سپس ناگهان به رختخواب رفتم، نه - چیزی - بیش از پیش آزاردهنده بود. اگر یک دعوا، انفجار یا مبارزه برای توجیه آشفتگی درونی فروپاشی هویت و از دست دادن جامعه وجود داشت، ممکن بود آسان تر باشد. من از "ترک کننده" بودن خجالت می کشیدم. من هرگز در زندگی ام چیزی را ترک نکرده بودم. من یک دانش آموز مستقیم، یک ورزشکار در سطح المپیک بودم، یک ترم زودتر از دبیرستان فارغ التحصیل شدم و قبلاً به تنهایی زندگی و سفر کرده بودم. همین بس که بگویم، من یک نوجوان خشن و مغرور بودم، اگر شاید کمی سرسخت باشد. احساس تسلیم شدن و ترسو بودن نسبت به افرادی که بیشتر به آنها احترام می گذاشتم، درهم شکسته بود. دیگر نداشتن هدفی که باعث هیبت و احترام می‌شود، محو می‌شود.

به روشی عمیق تر و غم انگیزتر، من هنوز می دانستم که ترک کردن درست است. پس از آن، من مرتباً یک مانترای مخفیانه را با خودم زمزمه می‌کردم، "تو از این کار دست برنداشتی، علت تو را ترک کرد". دروغ است اگر بگوییم در مورد این قاب بندی مطمئن یا حتی واضح بودم. من فقط یک بار آن را با صدای بلند برای هر یک از والدینم وقتی توضیح دادم که چرا تفنگداران دریایی را ترک کردم و برای مدت طولانی برای هیچ کس دیگری صحبت کردم.

من قبلاً هرگز به طور علنی درباره تجربیاتم با ارتش صحبت نکرده ام، اگرچه شروع کردم به اشتراک گذاری آن در گفتگوهایی که فکر می کنم مفید است. صحبت کردن با فعالان جانباز و مخالف وظیفه شناسی و با رد نیک های روسیو اکنون در اینجا در حال چاپ، من داستانم را در تلاشی برای کمک به تأیید این موضوع ارائه کرده ام که گاهی امتناع از جنگیدن شجاعانه ترین و مؤثرترین اقدامی است که می توان برای صلح و عدالت انجام داد. این مسیر یک بزدل خودخواه نیست، همانطور که جامعه اغلب قضاوت می کند. همان گونه که در اعمال خدمتی احترام و عزت وجود دارد، در رد جنگ ناعادلانه نیز احترام و عزت وجود دارد.

زمانی تصور متفاوتی از اینکه در عمل به معنای خدمت به عدالت، فمینیسم و ​​حتی انترناسیونالیسم و ​​صلح است، داشتم. این به من یادآوری می‌کند که نباید قضاوت‌کننده یا قطع ارتباط با افرادی که جهان‌بینی‌های متفاوتی دارند، نباشم، زیرا از نزدیک می‌دانم که حتی زمانی که فکر می‌کنیم برای تبدیل جهان به مکانی بهتر عمل می‌کنیم، اگر درک ما از نحوه عملکرد جهان بسیار مبهم باشد، اقدامات بسیار متفاوتی را برای دستیابی به ارزش های مشابه انجام خواهد داد. مردم آمریکا چیزهای زیادی دارند حق یادگیری نکردن، و نوع جدیدی از وظیفه و خدمت به است کمک کنید این اتفاق بیفتد.

20 سال و بسیاری از درس‌های سخت‌تر بعد، می‌دانم که این دوره از زندگی‌ام به من کمک کرد تا در مسیری قرار بگیرم که چگونه کار دنیا را زیر سوال ببرم، نه ترس از حرکت در برابر غلات. حقیقت را دنبال کنید و بی عدالتی را رد کنید حتی و به خصوص زمانی که به صورت عادی یا اجتناب ناپذیر رنگ آمیزی شده باشد، و برای جستجوی راه های بهتر. به دل خودم اعتماد کنم، نه به تلویزیون.

پاسخ 2

  1. درست مثل داستان من، من 7 سال در نیروی دریایی آنها در مکزیک بودم، و در نهایت کاملا، و این به این دلیل نیست که سخت بود، به این دلیل بود که خودم را در آنجا گم می کردم.

    1. از به اشتراک گذاری داستانت متشکرم، جسیکا. من از شما دعوت می کنم که اعلامیه صلح WBW را در اینجا امضا کنید تا به شبکه ما بپیوندید: https://worldbeyondwar.org/individual/
      ما به زودی یک هماهنگ کننده در آمریکای لاتین استخدام خواهیم کرد و مشتاقانه منتظر هر راهی برای همکاری در مکزیک و در سراسر آمریکای لاتین هستیم.
      ~گرتا زارو، مدیر سازماندهی، World BEYOND War

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *

مقالات مرتبط

نظریه تغییر ما

چگونه به جنگ پایان دهیم

برای چالش صلح حرکت کنید
رویدادهای ضد جنگ
به ما کمک کنید رشد کنیم

اهدا کنندگان کوچک ما را ادامه می دهند

اگر انتخاب می‌کنید که حداقل 15 دلار در ماه کمک مکرر داشته باشید، می‌توانید هدیه‌ای برای تشکر انتخاب کنید. ما از اهداکنندگان مکرر خود در وب سایت خود تشکر می کنیم.

این شانس شماست که یک را دوباره تصور کنید world beyond war
فروشگاه WBW
ترجمه به هر زبانی